عروس های قربانی p17

 

 

ماریان: اون چاقو خونی چیه دستت راحیل؟

راحیل: چیزی نیست، لازم نیست نگران باشی

ببخشید که دیر اومدیم.... فقط اون جوری رفتار کردیم که اونا درگیر بشن، میدونی یه تختشون کمه

بیا بریم...

ماری: توضیح بده اون چاقو چرا خونیه؟

راحیل: بیا بیرون خودت میفهمی

ماریان با ترس بیرون میره*

عع اینجا چرا....

 

 

 

 

 

 

 

چرا این جوریههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه؟ 

راحیل: بابا بزار توضیح میدم 

داشتیم نقش بازی میکردیم که بهمون شک نکنن، چون دلمون نمی‌خواست صدمه بهشون بزنیم، سعی میکردیم تا جایی که میشه دعوا راه نیوفته که...

چویا حرصمو در آورد، خواستن رئیس بازی در بیارن 

که من چاقوم در آوردم تا بکشمش اومد برای دفاع ملاقه و ماهیتابه برداره اکوتاگاوا نزاشت 

مجبور شد با سس کچاپ و رب گوجه تو یخ چال دفاع کنه که. 

این چاقو اینجوری شد و آشپز خونه و عمارت به همین چیزی که داری میبینی تبدیل شد 

=---=

تمام دیدار ها، زمین و وسایل رب گوجه و سس کچاپ و انواع وسایل های دیگه ریخته شده 

و جنگ عظیمی صورت گرفته 😐

اکو بدجور عصبانیه و داره اشکش در میاد چون همین صبح تمام خونه رو برق انداخته بود! 

اتسوشی داره از خنده غش میکنه 

چویا هم داره با ظرافت تمام سس هارو از روی کلاهش پاک میکنه 

و دازای هم سعی میکنه یه جوری ماست مالی کنه 

راحیل: و قرار بر این شد بمونیم :/، دوست نداریم تو کلیسا باشیم دازای گفت اینجا زندگی کنیم 

ماری: هعی باشه 

اکوتاگاوا بیا این بچه های 4 ساله رو ادب کنیم ^^

اکوتاگاوا در حالی که عینکش رو میزنه و برق شدیدی تو شیشه عینکش به وجود میاد 

همراه با ماریان که با کفگیر بزرگ آهنی برنج بالا سر بچه ها وایستاده 

و مهسا اینکه در صحنه تنها تماشاچی بوده و هم دست مجرمان نبوده تنبیه نمیشه :/ 

ماری و اکو: تا ساعت 4 ظهر وقت دارید همه جارو برق اندازید 

و اگر نه از شام و غذا خبری نیست

راحیل: عمرا! :|، همش تقصیر چویا عه:| 

دازای: من این وسط چه گناهی کردم؟ & _&

اتسوشی: من هیچ کاره بودم 

نایسا: همین تقصیر اینا بود! 

راحیل هی چاقو میزد چویا رو بکشه هی چویا هم برای دفاع ظرف سس رو می‌گرفت جلوش 

اتسوشی هم شنل اکو رو انداخت روی مهسا 

دازای هم هی چویا رو عصبانی می‌کرد کلاه چویا رو داد به راحیل راحیل هم کلی سس روش خالی کرد، خردل، مایونز، کچاپ:/! 

ماری: همه به جز مهسا باید خونه رو برق بندازید 

چویا، آتسوشی، دازای، راحیل : خیلی آدم فروشی بوزینه =_=

با عربده ماری و اکو همه سریع میشتافند تا خانه را مثل صبح برق بندازند*

اکو و ماری با دقت نظاره میکنند*

راحیل بسی مشکوک می‌زند *

ماری: اکوتاگاوا اون راحیل دو ساعته داره پاک میکنه و باز همون جوری لک ها که :/ مشکوک بید 

و با سرعت خون آشامی به پشت راحیل می‌رود 

و بلی 

راحیل در حالی با يه دستش دستمال می‌کشه خیلی زیرکانه با گوشیش در میره که داخل دستمال غایمش کرده 

تو....... بببباااااااکککاااااااا! 

با همون کفگیر بزرگ آهنی بر سر راحیل کوبیده و چند بادکنک زخم سر راحیل نمایان می‌شود *

گوشی هارو توقیف کرده و حرصشان را در می‌آورد 

دازای زیر زبون:

ای وای از سرم، 

این ماری گیر داده 

به من بدبخت!!! (با ریتم خوانده شود) 

همش میخوام بکشم خودمو خودمو 

چقدر اینا می‌مونن 

اکو عینکی داره انیشتن نداره 

مخی داره تا نداره 

وسواسی داره حد نداره 

ماری ملاقه داره تا نداره 

کفگیر به دست، با ازراییل تا نداره! 

چویا : ببند اون حلقو مرتیکه ابله! چیه داری مخلوطه از آهنگ ها میزنی؟ 

دازای: خوب چیکار کنم حوصلم سر رفت 

چویا‌: کارتو بکن در نره، اون گاله هم ببند سرمون رو بردی 

یک نقشه شیطانی در ذهن چویا خطور می‌کند *

چویا: اتسوشی بیا.... پچ پچپچپچپچهششینانذدلت

اتسوشی: نایسا راحیل بیاین:..... پچچچچپچگچذنبتبا

ماری: ما میریم غذا بپزیم وای به حالتون اینجا رو تمیز نکنید با بیوفتید به جون هممممممممممم! 

همه: های ماری ساما 

دازای: از عرش به فرش رسیدن همینه ها، پادشاه قدرتمند کل خون آشام ها شو طرف جرعت نميکنه تو چشمام نگاه کنه حتا پیشم نفس بکشه اون وقت ارباب تاریکی دستمال به دست داره عمارت رو پاک میکنه 😑😑💔💔

ماری: چیزی بلغور کردی 

دازای: من؟ کو؟ کجا؟ کی؟ نه بابا من کار نکنم چیکار کنم؟! خیلی هم داره خوش میگذره اصن احساس میکنم کل بدنم سبک شده 

قشنگ وسایل خونه رو هم میبینم به گرد و خاک ها سلام میکنم.... ^~~~~~^

ماری: خوبه.... حالا که انقدر عاشق تمیزی هستی میتونی کل راه پله هارو برق بندازی 

دازای: نه... چیزه... 

ماری با يه لبخند شیطانی نگاهش میکنه *

دازای: غلط کردم چشم 

چویا: هه هه هه زن ذلیل 

ماری و اکو استادان آشپزی می‌روند تا غذا بپزند*

چویا: حال وقت نقشست! 

در صدمی از ثانیه لباس های دازای رو پاره کرده و با بدن تمام بانداژ شده اش می‌نگرند 

چویا: طول میکشه کلا این دیوار هی تمیز کنیم، باید یه باره با يه قلتک بزرگ تميزش کنیم! 

اینجاست که بانداژ هات به درد ميخوره

دازای: چییییییییییییییییییییییییییی؟ هاااااااااا؟ نانداااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ آرام آرام نزدیک دازای می‌شود 

و پنجه هایشان را بیرون می‌آوردند 😂 

دازای: بانداژ هامو تازه صبح عوض کردم، برید عقب! 

جلو نیایید بهم دست بزنید به خدا جیغ میزنم، به جون مامانم جیغ میزنم به جون سرویس ملاقه های نقره رجی جیغ میزنم!نهههههههههههههههههههههه نهههههههههههههههههههههه 

و بلی با يه دستمال بزرگ که معلوم نیست از کدوم ناکجا آباد موعودی میارن دازای به یه دستمال متحرک و قلتک برای تمیز کردن تبدیل می‌کنند 

با هم دازای را بلند کرده و به دیوار می‌مالند *

اتسوشی: هومم قدرت جذب آب بانداژ های دازای خیلی خوبه! 

دازای: چوووووووووووووووووووووویییییااااااااااااااااااااااااا

راحیل یک عدد دستمال و شکلات در دهن دازای فرو میکند*

راحیل: خفه دستمال متحرک بزار دیوارو یه باره تمیز کنیم 

نردبون 

نايسا با گوشی اش که باز معلوم نیست از کدوم نا کجا آباد موعودی در آورد از دازای و چویا و راحیل و اتو عکس میگیره 

کسی متوجه نمیشه *

و زمانی که تمام بانداژ های دازای به فا... گومن، فنا رفت 

دازای را آزاد کرده به دیوار و تمام سطوح که برق می‌زنند می‌نگرند *

چویا: عالی شد #-#

نايسا رفته و عکس را نشان ماری می‌دهد *

نایسا: ماریییییییییییییییی ببین با دازای چیکار کردن 

فیلم و عکس را نشانش می‌دهد *

ماری: دازایییییییییی!! هویج ها را به سمت اکو شوت نموده و به سالن می‌رود *

هویج ها یکی یکی به صورت اکو برخورد میکند *😐😂

ماری: اومایوا..... (شما ها....) 

چویا: ععععع هنو که خیلی مونده تا غذا! چرا اومدی؟ 

اتسوشی: رسما به فنا رفتیم :||

ماری: دازای حالت خوبه؟ 

دازای با گریه به سمت حمام می‌رود *

ماری: شما ها 

شکاندن قلنج دست *

با يه حرکت سریع همه را طناب پیج کرده و به آب استخر که الان در زمستان بسی سرد سرد سردددد میباشد انداخته و سپس بر روی کاکتوس ها شوتشان می‌کند *

کاکتوس بسی تیغ های ریز و سمی داره که میره تو بدنت در نمیاد که هیچ اشکتو در میاره & _& 

و بلی

 

و تا زمان عروسی و بعد از عروسی این 6تا خل و چل دیگه هم   این روند ادامه دارد :/*

درگیری های راحیل و چویا 

ماری و دازای 

اتسوشی و نایسا 

اکو و اتسوشی 

و مهسا در این مورد شانس می‌آورد! 

در محبت اکو غرق می‌شود *-* 

دازای و چویا 

و بدین صورت ترکیبی با هم دعوا و بزن بزن و کتم های روز مره دارند :/ 

 

 

خیلی ممنونم که این رمان رو خوندید! 

امیدوارم از این رمان خوشتون اومده باشه 

شاید تک پارتی ماجرا های طنز و هنتای از اینا بزارم :/ 

ممنونم که با کامنت های تهدید من را مجبور نمودید بنویسم و از تنبلی در بیام 

اریگاتو از کامنت هاتون ^^ 🌹

انشاالله در تعطیلات عید پنج دختر و ده خون آشام رو ادامه میدم ^°^ 💛💛

مینا سان اریگاتو گذایماشتا! 💖💖🌹

جانه ^^