پنج دختر و ده خون آشام p6

 

همه از ماشین پیاده میشن*

کو:آخ خدا کمرم خشک شد

رجی: خوب فعلا یک سری وسایل بخ.. 

راحیل نمیزاره حرفش رو ادامه بده *

دخترا با هم میگن:

ببببررررییییییممممممممممممم خخخخررریییییدددددددددددددددددددددد

یویی:بریم بچرخیم اینجا عالیه 

راحیل:من کلیییی خوراکی میخواممم

ماری:منم دلم پیتزا میخواد شدیدا گشنمه 

نالی:منم کلی خوراکی موخام لباس هم موخام

امی:منم گشنمه بریمممم بگردیم! 

دخترا دست همو میگیرن و پسرا هم عین بز نگا میکنن 

میخوان سریع برن 

که

رجی:مثلا داشتم حرف میزدم-___-

کجا با این عجله صب... 

دخترا همه با هم:للللططططططفففففاااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خودشون رو عین بچه گربه میکنند*

رجی:باشه باشه ولی دور نشید 🙄

دخترا:مرسیییییییییییییییییییییییییییییی 

اریگاتوووووووووووووووووووووووووووووو رجی چان^^

رجی مقداری خجالت میکشد*

رجی:حالا نمیخواد سر هر چیزی داد بزنید گوشم کر شد=-=

به خدا ما قشنگ صدا ها رو می‌شنویم =--=

داد نزنید=-=

به دخترا نگا میکنه *

؟. ؟. ؟. ؟. ؟. 

پس اینا کجا رفتن؟؟ 

لایتو:من عجیب تر از اینا ندیدم=__=

بقیه:موافقم! 

کو:ولی تنها این منم که همچین فکری میکنم یا با اومدن یویی چان خیلی چیزا فرق کرد و با اومدن این ها همه رو با هم خوب کرد خوببب هر چقدر خشن باشن و عجیب با عشق و مهربونی که دارن همه چیز رو تغییر میدن و زیبا میکنن حال و هوای خانواده عوض شده 

قشنگ شده... 

اشک در چشمان همه حلقه میزنه*

سخن بزرگان ~^~

کو ساما! 

روکی: درسته 

رجی:هوم. عینکش رو درست میکنه* حق با توعه در عین حال که شیرینن و بامزه و زیبا

خیلی عجیب هم هستن=-=

هر فرمولی رو بلدم و میدونم همه چیز رو اما

تنها چیزی که نمیتونم درست بفهمم و درک کنم

دخترا 

چه موجودات عجیبی... 

بقیه همین طور که به آسمون زل زدن و دارن فکر میکنن تایید میکنن.. 

... 

**در حال گردش**

کو امی چان رو پیدا میکنه و با هم میچرخن

.. 

روکی ماری چان رو پیدا میکنه 

. با هم به یه کتابخونه بزرگ میرن و چند کتاب می‌خرن (عاشق کتابم) 

روکی:کتاب دوست داری؟ 

ماری:من کلیییی کتاب خوندم عاشق کتابم! 

روکی و ماری: نگاااا اینووووووو این کتاب مورد علاقه منهه

علوم‌ ترسناک! 

به هم نگاه میکنند*

خندههههه*

کتاب ها رو می‌خرن *

روکی دست ماری رو ميگيره*

روکی:بیا بریم بگردیم

ماری:باشه^^

دست همو میگیرن و میرن*

(این روکی آقای ما از ماری چان خوشش مویاد) 

شو با عصبانیت رفتنشون رو نگاه میکنه*

شو:بهت نشون میدم... نمیزارم داشته باشتت

**سوبارو و راحیل چان**

راحیل کلیییی پشمک، بستنی، پاستیل، شکلات می‌خرد 

مقداریش رو میخوره و بقیش رو میندازه پشت ماشین و تو کیفش

گونه سوبارو رو بوس میکنه *

سوبارو ناگهان راحیل میبوسه *

اونو بین دست هاش زندانی میکنه*

راحیل هم دستشو روی صورت سوبارو میزاره و همراهی میکنه*

بعد از 4 دقیقه 

سوبارو از راحیل جدا میشه بهش نگاه میکنه

سرخ سرخ شده *

سوبارو دستی پشت گردنش میکشه و پایین رو نگاه میکنه 

راحیل: ط منو دوست داری؟ 

سوبارو آب گشته و به لایه های زمین میره*

سوبارو:هاعععع چ چ چرند نگو ها من ام عاا

راحیل:&___&

سوبارو:آره... 

راحیل میپره بغل سوبارو*

راحیل:منم دوست دارممم 

سوبارو: چ چی؟ و وا.. قعا؟؟ 

راحیل:اوهوم

سوبارو راحیل را محکم بغل میکند و دست د دست هم به گردشی عاشقانه میرن^^

راحیل:چون میدونم نميتونی احساساتت رو درست بیان کنی ازت توقع ندارم کم کم یخت وا میشه 

سوبارو:=____- اها

**لایتو و نالیا چان**

لایتو:بیچ چی چان کجا میره؟ 

نالی:منو اینجوری صدا نکن-__-

خونه خاله شجاع

لایتو:هاع؟ 

نالی:به ط چه؟ 

دارم میرم برا خودم یه لباس خوشمل بگیرم

لایتو منم میام

مانند کنه به نالی میچسبد*

به فروشگاه لباس می‌رسند*

چقدر خوشگلهه ولی کدوم؟ 

لایتو دست چینی از کیوت ترین لباس هارو میاره *

نالی:کاواییییییییییی  چقدر سلیقت خوبهه

نالی دونه دونه لباس هارو میپوشه لایتو براش میخره^^

نالی:مرسیی

لایتو:خواعش بیا بریم خوش بگزرونیم ^^

لباس هارو میندازن عقب ماشین و میرن ^^

(هااا دیه کی موند؟؟) 

(خو بقیه هم خوش میگزرونن و... حالا ایده نعرم:|||) 

بعد از 1 ساعت همه به سمت ماشین برمیگردن 

رجی صندوق غقب ماشین رو باز میکنه و میبینه تا خر خره پره$_$

رجی:این همه وسایللل؟؟؟ 

هوفففف

صدای قار و قور شکم همه به صدا در میاد *

رجی ماشین رو قفل میکنه تا برن رستوران*

وقتي داشتن رد میشدن یه مسابقه رو میبینن 

می‌ایستن تا ببینن چیه

مجری:سلام سلام امسال مثل همیشه با بزرگ ترین مسابقه آشپزی در خدمت شما هستیم 

شما به گروه های 2 نفره میشین و باهم بهترین پیتزا رو با میل داور ها درست میکنید 

داور ها پیتزا رو تست میکنن، کسی که بهترین پیتزا رو درست کنه 

سه پیتزا به اندازه این میز دریافت میکنه! 

(اگه رفته باشین، بعضی فست فودی ها پیتزا هایی به اندازه یه میز بزرگ گرد درست میکنن اونم به چه خوشمزگی! نامممم دلم موخاددد) 

کو:واوو چقدر باحال

ماری:ناهار با من! 

بقیه:&____&

راحیل:ماری چان استاد اشپزیه (واقعنم هستم کلاس رفتم^^) 

مخصوصا تو پیتزا هومممم ناهارمون هم جور شد

ایاتو:هاع؟ عالیههه

رجی:ولی کی شرکت میکنه 

شو:من باهاش میرم 

رجی:تو آخه آشپزی بلدی؟؟ - ___-

ماری:نه نوموخاد تو تنبلی آشپزی هم بلد نیستی! 

دست روکی رو میگیره*

بیا بریم پیتزامونو بگیریم! 

روکی:ب بریم

همه شرکت کننده ها وارد عمل میشن*

-روکی تو این هارو سریع خورد کن خمیر رو الان درست ميکنم 

($ علامت روکی) 

$ باشه 

-روغن رو بده 

عه عه عههه الان فلفل نریز اگه الان بریزی تند نمیشه تلخ میشه 

(پیتزا رو گفتن باید جوری تند درست کنید که از تندی اون لذت ببریم) 

$باشه باشه 

با هم به بهترین شکل پیتزا رو درست میکنن

از همه‌ هماهنگ تر اینا بودن

زمان تست فرا میرسه 

داور ها امتحان میکنن و

 

و

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و

 

 

 

 

 

 

 

 

اذیت حال میده😁

 

 

 

 

 

 

و روکی و ماریان برنده میشن! 

کو: ام نکو چان آفرین! 

رجی:آفرین! 

بقیه دست و هورا میکشن*

البت به خاطر غذا-_-

ماری:آفرین روکی چان اشپزیت عالیه^^

روکی:آشپزی تو هم حرف نداره. ^^

ماری:از الان بگم یه پیتزا کامل واسه منه

ایاتو:جانممم؟ به اون بزرگی؟ کمت نباشه؟ 

ماری:پیتزا خودمه نه کم نیست دعوا راه ميندازم ها 

پیتزا منه! 

ایاتو:.... 

خلاصه ماری چان یه پیتزا رو تنهایی میخوره! 

در حالی که بقیه بعد از خوردن چند تیکه سیر میشن

پیتزا ها که تموم شد سوار ماشین میشن و راه میوفتن *

تو راه برگشت به ماشین *

رجی:الان ساعت 7 ما تازه ناهار خوردیم 

باید شب رو استراحت کنیم من خسته شدم 

کجا بریم؟ 

کو:هتل

سوار ماشین میشن و یک هتل مجلل پیدا میکنن

چون کو یه آیدل مشهوره اجازه میدن تا بقیه هم برن 

اما! 

اما فقط 8 اتاق خالی هست

یه بنده خدایی که مسعول اتاق هاست: 

7 اتاق دونفره داریم یکی از شما میتونه کنار یه بانوی جوان بخوابه 

برقی در چشم های هنتای برادرا پدیدار میشه*

ماری:عاا از الان بگم منحرفی نداریم چشاتونو جمع کنین ببینم! 

لایتو:نه نه 

نالیا چان واسه منه 

ماری:نخیر کافیه یک شب با تو بخوابه تا من خاله بشم-__-

لایتو:قول میدم خاله نشی

ماری:من چشم آب نمیخوره ولی یادت باشه تو 17 سالته اینم باید صحیح و سالم تحویل آژانس بدم

لایتو:باشه

راحیل:ماری سنسه چانم من با سوبارو میخوابم

ماری:@___@ بعل کبوتر های عاشق پیش هم بخوابید

کو:ام نکو چان با من می‌خوابه 

ماری:اینجوری نمیشه بزارید... 

فکر میکنه *

خب آیاتو و یویی با هم

یوما و اون دختره باهم

روکی و آزوسا باهم

شو و خودم

راحیل و سوبارو

امی چان و کو

لایتو و نالیا چان

رجی و کاناتو

بهترین حالتی که میتونه باشه 

سوالی هست؟ 

رجی:... نه

بقیه:نه... 

نالیا:ولی آخه لایتو... 

ماری:یقه لایتو رو ميگيره * ببین لایتو ساکاماکی! منحرف بازی مثبت 18 با دوست و زیر دست من کنی 

گردنت رو به بدترین شکل ممکن خورد میکنم

میخوای امتحان کن تا طمع یه درد وحشتناک رو بچشی! 😡😡😡😡😡😡😡😡

لایتو با ترس آب دهنش را قورت میدهد*

لایتو: ب باشه باشه کاریش ندارم حداقل تا اون حد 

ماری:خوبه... 

کو:ترسناک! 

ایاتو:... 

ماری میره تا اتاق هارو رزرو کنه *

ایاتو: این چرا انقدر خشنه؟ از سوبارو هم خشن تره! 

راحیل:خوببب اینم یه داستانی داره 

در واقع اون یه شکارچی بی رحم خون آشام بوده

رجی:شکارچی؟ 

راحیل: اون عجوبه مافیا بوده و بعدش بنا به دلایلی به آژانس میاد 

یک شب... 

خواهر های ماری چان رو خون آشام میبره و چند روز بعد جسدشون مثل یه متکا تو خالی پیدا میشه تمام خون بدنشون رو خورده بودن بهشون تجاوز شده بود و کتکشون زده بودن و شکنجه! 

واقعا شما در برابر اونا خیلی خیلی مهربونید! 

لایتو:واوو چقدر بد، 

ایاتو:پس قدر مارو بدونید

ماری چان تصمیم میگیره تمام خون آشام ها رو و روح ها و هر چی هست نابود کنه 

اینجوریش رو نگاه نکنید اگه بخواد... 

ميتونه همتون رو بکشه خیلی سریع مهم نیست چقدر قوی و سریع باشید اون راحت شما رو ميکشه 

اون نزدیک به 500‪

تا خون آشام اصیل زاده و یا غیرش رو ميکشه تغریبا نثل کشی میکنه... اما یک بار تو جاسوسی متوجه میشه که خون آشام ها احساس و عاطفه دارن درست مثل انسان ها هستن فقط نوع تغذیشون یه کم فرق میکنه 

دست از این کار میکشه و به خیلی هاشون کمک میکنه اون به یه شیطان هم حتا کمک میکنه 

روحش رو میده تا اون به زندگی برگرده اون هم روحش رو پیدا میکنه بهش برمیگردونه و باهاش قرار داد میبنده اون شیطان خادم ماریانه

و ماری چان ارواح رو هم تسخیر میکنه 

به معنای واقعی کلمه عجیب و ترسناکه 

امی:ما به شما گذشتش رو گفتیم فقط ما میدونیم و حالا شما به روش نیارید

(رجی از ارواح می‌ترسه) 

رجی:ا.. ا.. ر.. واح؟

روکی:نکنه از ارواح ميترسي؟

رجی‌:خفه شو من نمی‌ترسم

نالی:خلاصه به معنای واقعی کلمه یه قاتل حرفه ای بیرحمه

امیداورم ناراحت نشده باشید که گفتم اون شکارچی خون آشام بوده و...

اون بعضی اوقات با طعمه هاش بازی می‌کرد و به بدترین شکل آسیب روحی و جسمی میزد

بیخیال بگزریم! 

اون تغییر کرده لطفا بهش هیچی نگید چون اگه بفهمه ما گذشتش رو گفتیم مخصوصا خون آشام، به شما ما رو ميکشه °~~~°

پسرا: چه... اوکع باشه نمیگیم 

شو:پس الان که شما زندانی ما هستید چرا 

فرار نمی‌کنید؟ 

راحیل:دلت میخواد فرار کنیم اوکع :///

یه جوری در میریم عمرا بفهمید-__-

سوبارو:شما جایی نمیری

راحیل:اا باش 

آیاتو:ولی اون به تنهایی که نمیتونه از پس ما در بیاد! ما 10 تا پسریم و قدرت فیزیکی و سرعت بالا داریم عمرا. بتونه 

امیلی:از موقعی که اون صحنه رو دیدم رو حرف ماری چان حرف نمیزنم 

نالیا:هوممم آره خیلی وحشتناک بود

نالی:اون 27 خون آشام اصیل زاده رو به تنهایی کشت وقتی ما فهمیدیم کجاست و داره چیکار میکنه موقعی که رسیدیم... 

سر تا پا قرمز بود، غرق توی خون اون ها بود پوستشون کنده شده بود... 

ولش حالم بهم میخوره یادم میوفته خیلی بد بود 

خلاصه بلی چون ما خودمون میخوایم اینجا موندیم 

و اگر نه اگه بخوایید میریم 

لایتو:واقعا؟ چه خوب نخیر شما هیچ جایی نمیرید 

ازوسا:نرید از وقتی اومدید هوای خونه خیلی بهتر شده بمونید... 

شو:پس من یه طعمه واسه اونم؟ 

چندبار این کار رو کرده؟ نکنه شما هم همین کارو میخوایید انجام بدید؟ 

ماری:پس گفتید هوم؟ 😡😡 

ببینید اون مال گذشتس اون افراد هم زنده نمیشن همون طور که خوانواده من زنده نمیشه

شو واقعا همچین فکری میکنی؟؟ 

اگه میخواستم خیلی فرصت ها بود که بکشمت

این برام کاری نداره 

من این کارو نمیکنم... 

حالا چرا عین بر نگاه می‌کنید؟ زود باشید وسایل هارو جا به جا کنید! 

لایتو:نوکر گیر آوردی ها

دخترا: اهم اهم ن پ ما جا به جا کنیم؟؟؟ 

بقیه:=__________=

خلاصه وسایل هارو جا به جا میکنن هر کسی تو اتاق خودش میره 

**در اتاق لایتو و نالیا**

لایتو:خب خب بیا خوش بگزرونیم!... 

*'*' *'*' *'*'*'*' *'*' *'*' *'*' *'*'*'*' *'*' *'*'**'

تمامم! 

چه پارت طولانی بود؟؟ 

خوببب اتفاقای که تو پارت های بعد قراره بیوفته! 

P7 : شیطونی های لایتو و نالیا چان(منحرفی) 

P8 : ماجرا های کو و امیلی (منحرفی) 

P9 : راحیل چان و سوبارو(منحرفی) 

P10: دعوای ماری چان و شو و (منحرفی) 

P11: یویی و آیاتو و ماجرا های بقیه

^^

کامنت فراموش نشه ^^

این ها هم ادیت هام و چند تا عکس برای داستان 

امی چان گومن برای تو پیدا نکردم:||