ماجراهای آکادمی قهرمانانه p3
فردا صبح اردو*
یاعوروزو:سلام ماریان چان ^^
ماریان:سلام یاعوروزو چان^^
ایزاوا:خوب انگار همه هستن برین سوار بشین
بچه ها میشینن *
سریع جا ها پر میشه دخترا جوری طرح ریختن که ماریان رو بندازن کنار باکوگو تا عکس و عمل باکوگو رو ببینن و بخندن
ماریان کنار باکوگو میشینه *
باکوگو تو ذهنش:این نفله افتاد بغل من...
اتوبوس حرکت میکنه*
ماریان آهنگ رو تو گوشش میزاره و میخوابه*
باکوگو هم عصاب خورد بیرون رو نگاه میکنه *
اتوبوس تو دست انداز میوفته و ماریان در حالی که تو خوابه سرش روی شونه باکوگو میوفته *
باکوگو:تعجب میکنه بعد عصبانی میشه*
باکوگو:هی نفله بلند شو
کامیناری:الاغغغ خوابیده بزار بخوابه
کریشیما:شانس بهت رو کرده باکوگو ها؟
باکوگو:ببند دهنو نفلههه حالیت میکنم!! 😤😤😤😤
بچه ها غایمکی عکس میگیرن*
باکوگو سرش رو اون ور میکنه در حالی که یه حالی داره بیرون رو نگاه میکنه تا کسی متوجه نشه*

((خا این من بیدم))
2 ساعت بعد *
ایزاوا:خوب اینجا توقف میکنیم، برید یه هوا بخورید هر کاری میکنید بکنید 30 دقیقه وقت دارید *
باکوگو آروم سرش رو ميگيره و روی کاپشنش میزاره و میره
باکوگو:راحتتتتتت شدممم
تودوروکی : هی ماریان... بلند شو...
ماریان:بله؟
تودوروکی:بلند شو یه چی بخور وقتمون کمه
ماریان : باشه مرسی
آروم بلند میشه*
این... واییی نگو من روی...
تودوروکی خندش میگیره *
ماریان در حالی که سرخ میشه بیرون میره *
بقیه با لبخند نگاه میکنن*
باکوگو:چرا اینجوری نگاه میکنید نفله هااا؟؟
ماریان:#____#
کیریشیما: ها باکوگو چرا لپات گل انداخته؟
باکوگو:هیچم ننداخته
کامیناری: چرا چرا قرمز شدی! 😂
توکویامی: کلا رنگ صورتت عوض شده
(( در حال دست انداختن باکوگو هستن))
ماریان: اممم جریان چیه؟؟
باکوگو:توی نفله یه بار دیگه روی من بخواب.... وای به حالته
ماری:@____@،،،،،=____=
میدوریا : ااا کاچان...
باکوگو:خفه نفله عتیقه
ماریان: نه واقعا این بلد نیست عین آدم حرف بزنه =-=
میرن سمت فروشگاه و خوراکی میخرن*
ایزاوا: خب گروه ها غذاتون رو برای 3 ساعت بردارید
ماریان: خب تودوروکی تو چی دوست داری؟
تودوروکی:هاع؟
ماریان: چه غذایی دوست داری؟؟؟
تودوروکی: سویا سرد
ماریان:اممم خوبه ولی نمیتونی اینو تو راه بخوری!
تودوروکی:چرا؟
ماریان:چون معده رو فعال میکنه تا 3 ساعت هم توقف ندارم
تودوروکی:اها
بلخره چند تا غذا میخرن و نوش میکنن*
باکوگو هم که ساز مخالف*
سوار میشن *
باکوگو میشینه و بین خودش و ماریان کاپشنش رو میزاره *
تودوردکی:کریشیما جات رو عوض میکنی؟ انگار تو تنها کسی هستی که با باکوگو بهتر کنار مياد
اون هم اذیت میکنه
کریشیما : باشه
ماریان با خجالت پیش تودوروکی میشینه *
باکوگو تو ذهنش: نفله دو وجهی چه از فرصت استفاده ميکنه
تودوروکی:چه آهنگی گوش میدی؟
ماریان:این... یکی از هندزفری هارو تو گوش تودوروکی میزاره*
تودوروکی: قشنگه!
باهم آهنگ رو گوش میدن *
کم کم تودوروکی خوابش میبره و سرش روی ماریان میوفته *
ماریان هم خیلی آروم و نا محسوس با موهاش بازي میکنه
خواب تودوروکی سنگین تر میشه و خوشش میاد و روی پاهای ماریان به خواب میره

اون هم سرش رو میزاره و میخوابه *
بقیه با تعجب نگاه میکنن*
اوروراکا:وای چه به هم میان
میدوریا که پاستوریزس متوجه نمیشه *
اسویی:آره قورقوررر(دقت کرده باشید تو حرف زدن هاش همیشه میگه غوررغوررر)
میدنایت: عجب اردویی بشه شکل گیری احساتشون و اینکه چطوری باهاش کنار بیان جالبه
اوممممم کلیی نقشه دارمممم
ایزاوا:سر خود کاری نکن=__= بله دوباره شروع شدد
چهره میدنایت:😈😈😈😈😈
چهره ایزاوا:🤦♂️🤦♂️🤦♂️🤦♂️
چهره المایت:😇😐(بچم فرشتس-__-)
1 ساعت بعد ماریان گردنش درد میگیره و صاف میخوابه در حالی که دستش روی صورت تودورکیه
تودوروکی آروم چشم هاشو باز میکنه با پوست صاف و سفید رو به رو میشه
و سنگینی روی صورتش احساس میکنه
کم کم میفهمه روی پاهای ماریانه.
داغ میکنه و سرخ سرخ میشه *
آروم بلند میشه *
تودوروکی:آه.... ببخشید....
ماری:عیبی نداره ناز خوابیده بودی^^
تودوروکی:آها... ممنون
باکوگو:هی نفله ها اگه عشق و عاشقیتون تموم شد یه چی رد کن بیاد گشنمه
تودوروکی و ماریان:چییییییییی؟ ●-●
ماری محکم میزنه تو سرش باکوگو *
باکوگو:نفله منو میزنی؟ بلند میشه *
ماری: محکم دست باکوگو رو ميگيره بعد نقطه دیم (حساس)
گردنش رو فشار میده
باکوگو:نفلهه ول کننن
ماری:نفله خودتی من اسم دارم
محکم تر فشار میده*
باکوگو:حیف دختری و اگر نه جوری میزدمت...
ماریان رنگ صورتش قرمز و سیاه میشه*
همه از نگاه های ماریان میفهمن الانه که منفجر بشه*
کریشیما:داداش پس کن
توکویامی:دوباره این باکوگو شروع کرد
ماریان یه مشت نثار صورت باکوگو میکنه *
ماریان:کافیه یه بار دیگه بگی چون دخترم ضعیفم تا لت و پارت کنممممم!
ایزاوا دیگه عصابش نمیکشه و با بانداژ هاش ماریان و باکوگو رو ميگيره *
ایزاوا:دفعه بعدی که دعوا کنید خیلی سخت تنبیه میشید
باکوگو:شت:||
ماری:اوفففففففففففففف
تودوروکی مثل همیشه ریلکس نشسته*
میدوریا: عجب اردویی بشه°~~°
ماری: هی باکوگو... بیا...
غذا رو بهش میده*
باکوگو هم در حالی که صورتش اون وره میگیره*
((پارازیت:این باکوگو الاغ کی میخواد عین آدم احساساتش رو نشون بده؟؟؟؟ یه کم از تودوروکی یاد بگیره=--=))
و بقیه ساعت ها هم به همین روال سپری میشه و به اردو گاه میرسن
ایزاوا:خب رسیدیم یه پیاده روی 1 کیلومتری داریم و به محل که رسیدیم میگم چیکار کنید
المایت:بزنید بریم!
کامیناری:1 کيلومترررررررررررر؟؟؟؟؟
بچه ها از سر ناچاری همو اون راه رو میرن=-=
در حالی که معلم ها با ماشینن - __-
رسیدن به جایی که معلم ها هستن*
ایزاوا:بلخره رسیدید
همه در حال نفس نفس زدن هستن *
میدنایت: کار گروهی تو الویت شماست اینجا ملک شخصی قهرمان گربه پیشی هاست پس میتونید درخت به اندازه نیازتون ببرید
باید برای خودتون سر پناه درست کنید
همه با هم: ججججججااااااااننننننننمممممممممممممم؟ چچچیییییییییییییییییییییییی؟
میدنایت:بدویید که دیر نکنید^^
خود معلم ها در حالی که دارن میخندن بچه هارو با قیافه پوکر فیسشون رو جنگل تنها میزارن*
بچه ها دست به کار میشن *
گروه ها از قبل مشخص شده*
تودوروکی: باید چند تا درخت رو قطع کنیم.... شکل خونه چجوری باشه؟
کاچان/باکوگو:هه... میزاره میره*
ماری: امممم بزارررررررر....
گریه پیشی ها از راه میرسن *
سلام به همگی! براتون تشت خواب، چادر و هر چی نیاز دارید رو آماده کردیم!
به بچه ها میدن *
ماریان و تودوروکی با تلاششش بلخره یه خونه چوبی درست میکنن و کاچان هم خیلی کم کمک میکنه *
ایزاوا و بقیه میان *
میدنایت:واووو چه کردید
ایزاوا: کارتون خوب بود
المایت:خسته نباشید!
ایزاوا:خب این تمرین سر کاری بود
همگی:چچچیییییییییییییییییییییییی؟
سر کاری؟؟؟؟؟
بچه ها یورش میربرن به سمت ایزاوا
و دیوونه بازی در میارن *(😐😂😂🤣🤣خدایی عجب زد حالی)
میدوریا: خیلی نامردیددددددددد
ایدا: اصلا نمیشه دیگه به شما اعتماد کرد. مثل همیشه دست هاشو تو هوا تکون میدع*
ماری:پدر مارو در آوردید که اینا رو بسازیم حالا با اینا چیکار میکنید؟
ایزاوا: برای گردش گر ها یا تمرین هاتون ازشون استفاده میکنید
تودوروکی: آها...
میرن به سمت خوابگاه*
دیگه شب شده*
میدنایت: خببب هر دو نفر یه تخت دو نفره دارن، و هر گروه یه سوئیت
کامیناری و اون کوتوله منحرف: کی با کیا میخوابن؟؟؟؟؟
میدنایت: دخترا و پسرا از هم جداست $_$
زد حالی برای فکر های منحرفی تو سر پسرا*
ایزاوا: خب....
ناگهان دیوار شکسته میشه*
همه پرت میشن اون طرف *
ماریان روی تودوروکی میوفته *
بهم زل میزنن*
زودی بلند میشه*
ماری:بب.. ببخشید...
تودوروکی:اشکالی نداره
همه به سمت خرابی بزرگ روی دیوار بر میگردن*
گروه لیگ تبهکار ها همراه با یک نومو حمله کردن*
شیگاراکی:المایت! خیلی منتظر این موقع بودم
المایت:شیگاراکی تومورا...
ماری:شیگاراکی؟؟؟؟؟.تویی؟؟؟
قیافه همه:●-●هاع؟
ماریان خیلی سریع به سمت شیگاراکی میدوه *
ناگهان اونو بغل میکنه*
ماری:شیگاراکییییییییییی
شیگاراکی:م.. م.. ماریان؟؟؟ خودتی؟
اون هم ماریان رو با تردید بغل میکنه *
ماری:وایی چقدر بزرگ شدی! موهاش رو نوازش میکنه*
ایزاوا:الان چی شد؟؟ @______@
کامیناری: الان....
همه دهن باز با قیافه خنده دار و علامت سوال نگاه میکنن *
قیافه باکوگو از همه خنده دار تر! *
ماری: ببینم تو تو لینگ تبهکار هاییی؟؟؟؟؟
شیگاراکی:خیلی بزرگ تر شدی! چطوری از اون قلعه فرار کردی؟ فکر میکردم تا ابد اونجا شکنجه بشی....
تودوروکی:شکنجه؟؟؟
ماری: الو او دهنت خیس نمیخوره بشر؟؟؟؟ خانوادت....
شیگاراکی: خودت میدونی....
ماری:نگو این دست ها دست های اوناست؟؟
محکم شیگاراکی رو بغل میکنه*
اخیی عزیزم😭😭😭 خب این مدت کجا رفتی چی شد؟
شیگاراکی:بیا به لیگ تبهکار ها
ماریان گوشش رو ميگيره*
ماری:نخیر باکااا ببینم گشنت نیست؟ بیا باهم شام بخوریم هوم؟
المایت: داری شوخی میکنی؟؟؟
ماری: اون قدیمی ترین و بهترین دوستمه خیلی وقته میشناسمش ^^
ایزاول:اما حالا یه تبهکاره با جرم های سنگین باید دستگیر بشه
ماریان حالت دفاعی میگیره*
ماری:کافیه یه تار مو از سرش کم بشه تا همتون رو بفرستم جهنم
قیافه همه:●-●
ماری:شیگاراکی همه رو بر گردون
شیگاراکی:چی میگی؟ امکان نداره! اومدم تا المایت رو با نومو جدیدم که هزار برابر نومو قبلی قدرت داره بکشم!
####################_______###########
تمامممم
منتظر پارت بعدی باشید^^
جانه!










