فردا صبح اردو*

یاعوروزو:سلام ماریان چان ^^

ماریان:سلام یاعوروزو چان^^

ایزاوا:خوب انگار همه هستن برین سوار بشین

بچه ها میشینن *

سریع جا ها پر میشه دخترا جوری طرح ریختن که ماریان رو بندازن کنار باکوگو تا عکس و عمل باکوگو رو ببینن و بخندن

ماریان کنار باکوگو میشینه *

باکوگو تو ذهنش:این نفله افتاد بغل من...

اتوبوس حرکت میکنه*

ماریان آهنگ رو تو گوشش میزاره و می‌خوابه*

باکوگو هم عصاب خورد بیرون رو نگاه میکنه *

اتوبوس تو دست انداز میوفته و ماریان در حالی که تو خوابه سرش روی شونه باکوگو میوفته *

باکوگو:تعجب میکنه بعد عصبانی میشه*

باکوگو:هی نفله بلند شو

کامیناری:الاغغغ خوابیده بزار بخوابه

کریشیما:شانس بهت رو کرده باکوگو ها؟

باکوگو:ببند دهنو نفلههه حالیت میکنم!! 😤😤😤😤

بچه ها غایمکی عکس میگیرن*

باکوگو سرش رو اون ور میکنه در حالی که یه حالی داره بیرون رو نگاه میکنه تا کسی متوجه نشه*

((خا این من بیدم)) 

2 ساعت بعد *

ایزاوا:خوب اینجا توقف میکنیم، برید یه هوا بخورید هر کاری میکنید بکنید 30 دقیقه وقت دارید *

باکوگو آروم سرش رو ميگيره و روی کاپشنش میزاره و میره

باکوگو:راحتتتتتت شدممم

تودوروکی : هی ماریان... بلند شو...

ماریان:بله؟

تودوروکی:بلند شو یه چی بخور وقتمون کمه

ماریان : باشه مرسی

آروم بلند میشه*

این... واییی نگو من روی...

تودوروکی خندش میگیره *

ماریان در حالی که سرخ میشه بیرون میره *

بقیه با لبخند نگاه میکنن*

باکوگو:چرا اینجوری نگاه می‌کنید نفله هااا؟؟

ماریان:#____#

کیریشیما: ها باکوگو چرا لپات گل انداخته؟

باکوگو:هیچم ننداخته

کامیناری: چرا چرا قرمز شدی! 😂

توکویامی: کلا رنگ صورتت عوض شده

(( در حال دست انداختن باکوگو هستن))

ماریان: اممم جریان چیه؟؟

باکوگو:توی نفله یه بار دیگه روی من بخواب.... وای به حالته

ماری:@____@،،،،،=____=

میدوریا : ااا کاچان...

باکوگو:خفه نفله عتیقه

ماریان: نه واقعا این بلد نیست عین آدم حرف بزنه =-=

میرن سمت فروشگاه و خوراکی میخرن*

ایزاوا: خب گروه ها غذاتون رو برای 3 ساعت بردارید

ماریان: خب تودوروکی تو چی دوست داری؟

تودوروکی:هاع؟

ماریان: چه غذایی دوست داری؟؟؟

تودوروکی: سویا سرد

ماریان:اممم خوبه ولی نمیتونی اینو تو راه بخوری!

تودوروکی:چرا؟

ماریان:چون معده رو فعال میکنه تا 3 ساعت هم توقف ندارم

تودوروکی:اها

بلخره چند تا غذا می‌خرن و نوش میکنن*

باکوگو هم که ساز مخالف*

سوار میشن *

باکوگو میشینه و بین خودش و ماریان کاپشنش رو میزاره *

تودوردکی:کریشیما جات رو عوض میکنی؟ انگار تو تنها کسی هستی که با باکوگو بهتر کنار مياد

اون هم اذیت میکنه

کریشیما : باشه

ماریان با خجالت پیش تودوروکی میشینه *

باکوگو تو ذهنش:  نفله دو وجهی چه از فرصت استفاده ميکنه

تودوروکی:چه آهنگی گوش میدی؟

ماریان:این... یکی از هندزفری هارو تو گوش تودوروکی میزاره*

تودوروکی: قشنگه!

باهم آهنگ رو گوش میدن *

کم کم تودوروکی خوابش میبره و سرش روی ماریان میوفته *

ماریان هم خیلی آروم و نا محسوس با موهاش بازي میکنه

خواب تودوروکی سنگین تر میشه و خوشش میاد و روی پاهای ماریان به خواب میره

اون هم سرش رو میزاره و می‌خوابه *

بقیه با تعجب نگاه میکنن*

اوروراکا:وای چه به هم میان

میدوریا که پاستوریزس متوجه نمیشه *

اسویی:آره قورقوررر(دقت کرده باشید تو حرف زدن هاش همیشه میگه غوررغوررر)

میدنایت: عجب اردویی بشه شکل گیری احساتشون و اینکه چطوری باهاش کنار بیان جالبه 

اوممممم کلیی نقشه دارمممم

ایزاوا:سر خود کاری نکن=__= بله دوباره شروع شدد

چهره میدنایت:😈😈😈😈😈

چهره ایزاوا:🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️

چهره المایت:😇😐(بچم فرشتس-__-) 

1 ساعت بعد ماریان گردنش درد میگیره و صاف می‌خوابه در حالی که دستش روی صورت تودورکیه 

تودوروکی آروم چشم هاشو باز میکنه با پوست صاف و سفید رو به رو میشه 

و سنگینی روی صورتش احساس میکنه 

کم کم میفهمه روی پاهای ماریانه. 

داغ میکنه و سرخ سرخ میشه *

آروم بلند میشه *

تودوروکی:آه.... ببخشید.... 

ماری:عیبی نداره ناز خوابیده بودی^^

تودوروکی:آها... ممنون

باکوگو:هی نفله ها اگه عشق و عاشقیتون تموم شد یه چی رد کن بیاد گشنمه 

تودوروکی و ماریان:چییییییییی؟ ●-●

ماری محکم میزنه تو سرش باکوگو *

باکوگو:نفله منو میزنی؟ بلند میشه *

ماری: محکم دست باکوگو رو ميگيره بعد نقطه دیم (حساس) 

گردنش رو فشار میده 

باکوگو:نفلهه ول کننن

ماری:نفله خودتی من اسم دارم 

محکم تر فشار میده*

باکوگو:حیف دختری و اگر نه جوری میزدمت... 

ماریان رنگ صورتش قرمز و سیاه میشه*

همه از نگاه های ماریان می‌فهمن الانه که منفجر بشه*

کریشیما:داداش پس کن 

توکویامی:دوباره این باکوگو شروع کرد

ماریان یه مشت نثار صورت باکوگو میکنه *

ماریان:کافیه یه بار دیگه بگی چون دخترم ضعیفم تا لت و پارت کنممممم! 

ایزاوا دیگه عصابش نمی‌کشه و با بانداژ هاش ماریان و باکوگو رو ميگيره *

ایزاوا:دفعه بعدی که دعوا کنید خیلی سخت تنبیه میشید

باکوگو:شت:||

ماری:اوفففففففففففففف

تودوروکی مثل همیشه ریلکس نشسته*

میدوریا: عجب اردویی بشه°~~°

ماری: هی باکوگو... بیا... 

غذا رو بهش میده*

باکوگو هم در حالی که صورتش اون وره میگیره*

((پارازیت:این باکوگو الاغ کی میخواد عین آدم احساساتش رو نشون بده؟؟؟؟ یه کم از تودوروکی یاد بگیره=--=)) 

و بقیه ساعت ها هم به همین روال سپری میشه و به اردو گاه میرسن 

ایزاوا:خب رسیدیم یه پیاده روی 1 کیلومتری داریم و به محل که رسیدیم میگم چیکار کنید 

المایت:بزنید بریم! 

کامیناری:1 کيلومترررررررررررر؟؟؟؟؟ 

بچه ها از سر ناچاری همو اون راه رو میرن=-=

در حالی که معلم ها با ماشینن - __-

رسیدن به جایی که معلم ها هستن*

ایزاوا:بلخره رسیدید 

همه در حال نفس نفس زدن هستن *

میدنایت: کار گروهی تو الویت شماست اینجا ملک شخصی قهرمان گربه پیشی هاست پس میتونید درخت به اندازه نیازتون ببرید 

باید برای خودتون سر پناه درست کنید 

همه با هم: ججججججااااااااننننننننمممممممممممممم؟ چچچیییییییییییییییییییییییی؟ 

میدنایت:بدویید که دیر نکنید^^

خود معلم ها در حالی که دارن می‌خندن بچه هارو با قیافه پوکر فیسشون رو جنگل تنها میزارن*

بچه ها دست به کار میشن *

گروه ها از قبل مشخص شده*

تودوروکی: باید چند تا درخت رو قطع کنیم.... شکل خونه چجوری باشه؟ 

کاچان/باکوگو:هه... میزاره میره*

ماری: امممم بزارررررررر.... 

گریه پیشی ها از راه میرسن *

سلام به همگی! براتون تشت خواب، چادر و هر چی نیاز دارید رو آماده کردیم! 

به بچه ها میدن *

ماریان و تودوروکی با تلاششش بلخره یه خونه چوبی درست میکنن و کاچان هم خیلی کم کمک میکنه *

ایزاوا و بقیه میان *

میدنایت:واووو چه کردید 

ایزاوا: کارتون خوب بود 

المایت:خسته نباشید! 

ایزاوا:خب این تمرین سر کاری بود 

همگی:چچچیییییییییییییییییییییییی؟ 

سر کاری؟؟؟؟؟ 

بچه ها یورش میربرن به سمت ایزاوا 

و دیوونه بازی در میارن *(😐😂😂🤣🤣خدایی عجب زد حالی)  

میدوریا: خیلی نامردیددددددددد

ایدا: اصلا نمیشه دیگه به شما اعتماد کرد. مثل همیشه دست هاشو تو هوا تکون میدع*

ماری:پدر مارو در آوردید که اینا رو بسازیم حالا با اینا چیکار میکنید؟ 

ایزاوا: برای گردش گر ها یا تمرین هاتون ازشون استفاده می‌کنید 

تودوروکی: آها... 

میرن به سمت خوابگاه*

دیگه شب شده*

میدنایت: خببب هر دو نفر یه تخت دو نفره دارن، و هر گروه یه سوئیت 

کامیناری و اون کوتوله منحرف: کی با کیا میخوابن؟؟؟؟؟ 

میدنایت: دخترا و پسرا از هم جداست $_$

زد حالی برای فکر های منحرفی تو سر پسرا*

ایزاوا: خب.... 

ناگهان دیوار شکسته میشه*

همه پرت میشن اون طرف *

ماریان روی تودوروکی میوفته *

بهم زل میزنن*

زودی بلند می‌شه*

ماری:بب.. ببخشید... 

تودوروکی:اشکالی نداره 

همه به سمت خرابی بزرگ روی دیوار بر میگردن*

گروه لیگ تبهکار ها همراه با یک نومو حمله کردن*

شیگاراکی:المایت! خیلی منتظر این موقع بودم 

المایت:شیگاراکی تومورا...

ماری:شیگاراکی؟؟؟؟؟.تویی؟؟؟

قیافه همه:●-●هاع؟ 

ماریان خیلی سریع به سمت شیگاراکی میدوه *

ناگهان اونو بغل میکنه*

ماری:شیگاراکییییییییییی 

شیگاراکی:م.. م.. ماریان؟؟؟ خودتی؟ 

اون هم ماریان رو با تردید بغل میکنه *

ماری:وایی چقدر بزرگ شدی! موهاش رو نوازش میکنه*

ایزاوا:الان چی شد؟؟ @______@

کامیناری: الان.... 

همه دهن باز با قیافه خنده دار و علامت سوال نگاه میکنن *

قیافه باکوگو از همه خنده دار تر! *

ماری: ببینم تو تو لینگ تبهکار هاییی؟؟؟؟؟

شیگاراکی:خیلی بزرگ تر شدی! چطوری از اون قلعه فرار کردی؟ فکر میکردم تا ابد اونجا شکنجه بشی.... 

تودوروکی:شکنجه؟؟؟ 

ماری: الو او دهنت خیس نمیخوره بشر؟؟؟؟ خانوادت.... 

شیگاراکی: خودت میدونی.... 

ماری:نگو این دست ها دست های اوناست؟؟ 

محکم شیگاراکی رو بغل میکنه*

اخیی عزیزم😭😭😭 خب این مدت کجا رفتی چی شد؟ 

شیگاراکی:بیا به لیگ تبهکار ها

ماریان گوشش رو ميگيره*

ماری:نخیر باکااا ببینم گشنت نیست؟ بیا باهم شام بخوریم هوم؟ 

المایت: داری شوخی میکنی؟؟؟ 

ماری: اون قدیمی ترین و بهترین دوستمه خیلی وقته میشناسمش ^^ 

ایزاول:اما حالا یه تبهکاره با جرم های سنگین باید دستگیر بشه

ماریان حالت دفاعی میگیره*

ماری:کافیه یه تار مو از سرش کم بشه تا همتون رو بفرستم جهنم 

قیافه همه:●-●

ماری:شیگاراکی همه رو بر گردون 

شیگاراکی:چی میگی؟ امکان نداره! اومدم تا المایت رو با نومو جدیدم که هزار برابر نومو قبلی قدرت داره بکشم! 

####################_______###########

تمامممم

منتظر پارت بعدی باشید^^

جانه!