رفقای دیوونهp2
مهسی:نگران نباشید بچه ها نمیذارم بهتون نزدیک بشن
پسرا:ما خودمونو معرفی میکنیم
من داذایم موهبتم اون دیگه انسان نیسته
من اکوتاگاوام موهبتم راشامونه
من چویام موهبتم .
مهسا:اره تورو میشناسیم گوسفند
چویا:هویییییییی
مراقب حرف زدنت باش
مهسی :نباشم میخوای چیکار کنی(همراه با خنده ی شیطانی)
چویا:انگار تنت میخواره کوچولو
مهسی:دیگ ب دیگ میگه روت سیاه میخوای ی بختکی بشم تو جونت که تا اخر عمرت یادت نره
چویا می خواهد از جاذبش استفاده کند و مهسا هم ریلکس منتظر(تو فکر مهسی:ی بلایی سرت بیارم ک مرغان اسمون ب حالت گریه کنن
توموعه:بس کنید دیگه باکا هااا
من توموعه هستم
من کوراما هستم
پسرا:شما نمیخواید خودتونو معرفی کنین
دخترا:دستامونو ول کنید
پسرا:ول نکنیم چی چی میشه
اکوتاگاوا دست مهسی رو گرفته بود
چویا دست راحی
دازای دست ماری
کوراما دست نایسی
توموعه دست نانامی
مهسی:دخترا 3 2 1 شروعععع
مهسی دست اکوتاگاوارو میگیره میبره هوا پیچ میده با پس گردنی پرتش میکنه زمین
راحی کلاه چویا رو میگیره میزاره زی پاش لگد میکنه بعد پاشو میبره پشت پای چویا چویا رو میدازه پاشو میزاره روی قفسه ی سینش
ماری از بانداز های دازای میگیره میپیچونه باندازاشو باز میکنه با همون بانداز ها دستشو میبنده
نایسی محکم از پر کوراما میکشه جوری که جیغ کوراما به هوا میره بعد با مشت میزنه شکمشو ناکار میکنه
نانامی بلد نبود کاری کنه جیغ میزنه ماری میره کمکش از گوشای توموعه میگیره میکشهمیفرسته بغل راحیل راخیل چند تا پشت سر هم میزنه تو شکمش می رسته بغل مهسی مهسی از موهاش میکشه میچرخونه میندازش زمین
حالا که پسرا ناکار شدن دخترا فرار میکنن
مهسی:اخیییییییییییشششش
حالم جا اومد خیلی وقت بود از این کارا نکرده بودم![]()
دخرتا:بزنین قدش
و به کوه نوردیشون ادامه میدن
سر راه با دو نفر برخورد میکنن
شیل :سباستین اینا کین![]()
سباستین:نمد![]()
شیل:ای شیطان دیوونه تو چی میدونی![]()
سباستین:اینو میدونم که چای چجوری درست میشه![]()
شیل:نانیییییییییییییییییی باکاااااااااااااااااااااااااااا
دخترا:اینا دیوونن
مهسی :ی راه دیگه هست اونور بیاین از اونور بریم
دخترا:باش
به نوک کوه میرسن
دخترا:هوراااااااااااااااااااااااااا
رسیدیم
حالا دوباره کل کوهو یواش یواش میان پاین که ددوباره به اون غاره میرسن
پسرا پشت غار کمین کرده بودن دخترا هم نمیدونستن دخترا وار غار میشن که یهو چند نفر از پشت دست و دهنشونو میبنده و بیهوشون میکنه
وقتی بیدار میشن میبینن تو ی اتاق با تمام تجهیزاتن
مهسی سرشو دست میکشه و میگه:این جا دیگه کدوم خراب شده ای یه؟
ماری :شبیه هتل میمونه
راحی: اااااااا:
نایسی:وای خداااا ی بار خیر سرمون اومدیم کوه نوردی
نانامی:حا..لا..چی..می...شه...؟
مهسی و ماری و راحی و نایسی:هیچی هر کی بوده میزنیم نفلشون میکنیم و در میریم کاری داره؟
نانامی:اگه نتونستیم چی؟
مهسی و را حی و نایسی:اگه نتونستیم..
که یهو دست و پاهای همشون با تخت بسته میشه
مهسی:میاین بیرون یا بیام تو باکاهاااااااااا
راحی:فکر کنم باید جهنمو بیارم جلو چشاشون
ماری:بدنشون کتک میخواد
نایسی:ااااااا:::
نانامی:ععععععععررررررر حالا چیکار کنیم
ماریان با دیدن گریه ی نانامی اتیشی میشه و طنابارو پاره میکنه
ماری:بیاین بیرون باکاهااااااااااااااااااا
بعد میره دست و پای همشونو باز میکنه
همه میخوان از مهبتشون استفاده کنن
مهسی و راحی و نایسی:ماری اسم اونارو یادته که تو دفترچه بنویسی؟
ماری اره یادمه الان مینویسم
ماری میخواد بنویسه که
دازای از در میاد بیرون ی دست میزاره روی شونه ی همشون و موهبتشون از بین میره
مهسی :تو چیکار کردی.حسابی تنت میخواره نه
دازای:نه قبلن خارششو گرفتم هر هر هر هر
دازای:هوی افراد بیان اینارو به اون اتاقایی ک گفتم ببرین باید تاوان اون زدن نای مارو بدن
راحی:من تاحالا تاوان هیچیرو ندادم بعد ی تف تو صورت دازای میکنه
دازای:این کوچولو رو بسپر به چویا تا شکنجش کنه
یکی از اون پاچه خوارا:چشم دازای سان
هر کدومشونو تو ی اتاق میندازه و
...
پایان










