عروس های قربانی p2
بی نام p2
ماری:راحیل؟؟؟
راحیل:ماریییی؟؟؟
ماری:تو اینجا چیکار میکنی؟
چویا:هی نميتونی فرار کنید
راحیل و ماری همچنان بدون توجه به حرف های پسرا حرف میزنن*
ماری: آقا اینا هم خون اشامن داشتم فرار میکردم ط اومدی
راحیل: از طرف کلیسا گفتن منم بیام
نمیدونستم تو هم هستی
ماری: کس دیگه هی دیدی بیاد؟
راحیل:نمیدونم
اتسوشی:انگار نه انگار ما اینجاییم داشتیم این بشرو میگرفتیم
ماری:بدون اینکه بفهمیم یهو بیهوش شدیم
وقتی داشتم بلند میشودم سرم درد میکرد
حتما مدت زیادیه که خوابیدم
به راحیل نگاه کردم لباس خواب تنش بود و روی تخت با من
چه اتاق بزرگ و قشنگی
وایستا...
لباس منم عوض شده
یهو اتسوشی اومد
ماری:جیغغغغغ شامپانزه یهو نیااا
چویا: اتسوشی آنقدر نامرد نبودی بخوای همش رو برای خودت برداری
ماری:راحیل پاشو
راحیل:ها چیع؟ بزار بکپم
ماری:اینا اومدن خو
راحیل:به من چه؟ بزار بخوابم
ماری:پس اگه دوباره لباس هاتو عوض کردن
راحیل بلند میشه و دم گوش چویا یه جیغ بنفش میکشه *
چویا دست هاشو روی گوشش میزاره
چویا:الاغغغ جیغ نزن دم گوشم!
ای عوضیییییییییی گوشم درد میکنه! راحیل رو برمیداره و روی دوشش میندازه *
ای دختره جیغ جیغو صدات رو خفه میکنم
خوب این مال من
اتسوشی: پس این یکی هم مال من
میره جلو و پتو رو از روی ماریان کنار میزنه*
اکوتاگوا: سرفه سرفه*
اتسوشی کون به اون دست نزن اینجا جای این کار ها نیست
اون مخصوصا برای دازای سان هست
اتسوشی:کی اهمیت میده
ماریان رو محکم میگیره*
اکوتاگاوا محکم اتسوشی رو پرت میکنه اوم سمت و دست هاشو میگیره*
اکو:گفتم که نه
اتسوشی: چیش... تف
یهو دازای با دوتا دختر که جیغ میزنن وارد میشه*
خوب اینم ازین دو تا *
چویا:اینا کی اومدن؟
راحیل رو میزاره روی تخت*
دازای: یه 10 دقیقه پیش
ماری و راحیل:مهساا؟ نایسااا؟
همه دخترا همو بغل میکنن*
نایسا:ماریییی، راحیل الاغغغغ، اینا میخوان منو بخورنننن
مهسا: اینا هم خون آشامن؟ شما اینجا چیکار میکنید؟؟؟
دازای: چویا، اکوتاگاوا، آتسوشی
7 روز دیگه زمانشه
یکی جز اون انتخاب کنید هر کاری دوست دارید باهاشون بکنید ولی زنده و سر حال باشن
بقیه:فهمیدیم
چویا:من این جیغ جیغو رو میبرم ادبش کنم
اتسوشی: این یکی انگار خیلی میترسه حال میده اذیتش کنی این مال منه (مازوخیسمی به تمام معنا)
(دقت کردین اگه اتسوشی بخواد شیطون و مازوخیسمی بشه هیچ کس به هش نمیرسه به قیافش هم میاد&_&! )
اکوتاگاوا: پس این میمونه این دختره.... مهسا مال من
دازای چونه ماریان رو ميگيره و بالا میاره *
دازای: تو هم که مال منی 😈
ماری: دخترا
همه یه چیزی تو دستشون بر میدارن
مهسا یه گلدون بر میداره
راحیل کلاه چویا رو برمیداره
ماریان یه آهن بغل شومینه رو بر میداره
نایسا هم یه چاقو از جیبش بر میداره
چویا: عا نگاه کن 😂 دخترا میخوان بجنگن
اتسوشی: من پایم خون قشنگشون رو بریزم بدنشون با رنگ خون رنگ آمیزی بشه... زخمی بشن...اه چه آوای دل انگیزی
خونم به جوش اومد
اکوتاگاوا محکم میکوبه تو سر اتسوشی*
اکو:سادیسمی....هنتای!
سریع پسرا بدون اینکه حتا دخترا بفهمن جا به جا میشن و پشت سرشون در میان*
چویا:خب راه سخت یا سخت تر؟
راحیل:اسون:| حوصله جنگ ندارم فقط بزار بکپم اصلا نخوابیدم
چویا:=-= پس بیا بگیر با من بکپ
راحیل رو برمیداره و میره *
ماری:خاک تو سرت راحیل الاغ
مهسا:آقا منم تسلیم بیخیال باوا
اکوتاگاوا مهسا رو برمیداره و میبره *
اتسوشی نایسا رو برمیداره و میره*
دازای:من موندم با تو
ماریان رو میگیره و رو تخت میندازه *
............
تماممم
خیب خیدتون جز کتک زدن پسرا ها و اینکه بزنید ناکارشون کنید بگید
چه کار کنن باهاتون
#هنتای_سادیمسی










