عروس های قربانی p8
عروس های قربانی p7
چویا در رو میزنه*
چویا: بوی خون شدیده....
دازای: کیه؟ گمشو بیا
چویا: مثلا اصیل زادس...
چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قرار نبود که.....
ولش کن بسه دیگه
دازای: الان تو به من دستور میدی؟؟ جایگاه خودت رو بدون
چویا: خیلی خوب هم میدونم، به عنوان برادرت و دوستت
الان رو رفتی رو فاز سادیسممممممممممم
بسههههههههه
دازای: آه نمیدونی چه لذتی داره
در ضمن اون اصلا به حرف گوش نمیده و
نگاه کن....
چویا: هاعععععععععععع؟ تو خوبیی؟
دازای: آره.... شانس آوردم مستقیم به قلبم نخورد و اگر نه خیلی خیلی طول میکشید تا احیا بشم
به لطف قدرت خون اشامیم سریع احیا شدم(زخم هاش خوب شد)
چویا: میدونم... اما واقعن بسشه
دازای: صبر کن
به خاطر خون ریزی شدید و کتک بیهوش شد
نگاه به زخم هاش کن،
چویا: داره خوب میشه.... یعنی واقعا این هم؟
اما دندون های نیشش؟ و....؟؟؟
دازای: ماجرا رو بعدا میگم، یه طلسمه فراموشی که به قیمت جون شخص تموم میشه تا اجراش کنه
هر چند تنها تا 16 و 17 سالگی این طلسم کار سازه
چویا: الان چیکار کنیم؟ تا خوب بشه میمیره
درمانش کن
دازای: قدرتم رو از سر راه نیاوردم
چویا: این ها آخرین قربانی هایی هستن که انتخاب شدن
اگه اینا هم بمیرن
به سرنوشت ساکاماکی ها دچار میشیم
همه اون ها توسط خاندان غبار شدن....
دازای: آه...باشه
با گذاشتن دستش روی زخم های ماریان اون رو خوب میکنه*
چویا: هوفف لطفا خودت رو کنترل کن، با اینجور چیزا نمیشه مگه روی قبلی ها امتحان نکردیم؟
از چیزی که میترسن و بدشون میاد کنترلش کن
دازای: باشه باشه هویج تو بهم نمیخواد درس زندگی بده
چویا: بشکنه این دست که نمک نداره....
دازای: بقیه چی شدن؟
چویا: برای من که عین این لج باز بود اما رام شد
اتسوشی و نایسا سان هم بلخره آره
مهسا و اکوتاگ سان هم بدون هیج چیزی رامش کرد
دازای: کجای کارو اشتباه رفتم اخه
چویا: دقیقا چی شد؟؟؟؟؟
دازای: چقدر زر میزنی
خب....
اومممممممممممم بزار ببینم..... آها
انداختمش رو تخت گفتم باید برده من باشی و تحقیرش کردم
عین گاو زور داشت کلی وسایل پرت کرد
منم هر بار محکم زخمیش کردم ولی از رو نرفت
بعدشم که یهو چاقو رو کرد تو قلبم
خوب میدونه باید چجوری بکشه
منم کلی شکجنش کردم
چویا:=_______________________________________=
خوب احمق روانی معلومه اینکار رو کنی ناراحت و عصبانی میشه
تحقیر کنی که گاردش رو بیاره پایین
اینا هر دختری نیستن دازای
ازون دخترا نیستن که تو مدرسه تو رو میبینن غش میکنن حتا میزارن باهاشون حال کنی
گرفتی؟
اینا قربانی های خاصن پس از این راه جواب نمیده
برای اینکه ما هم خاکستر و غبار نشیم باید باهاشون ازدواج کنیم و کاری کنیم از پس مراسم ها بر بیان
باشه؟؟
دازای: های های های (یعنی باشه)
چویا: امروز من همه اتاق های امارت رو تمیز کردم ببین به چه روزی فرش های قشنگم رو انداختی؟
زمین رو سفید سفید کرده بودم تمام خونی شده
خودت فوق العاده تميزش میکنی میام میبینم باید برق افتاده باشه فهمیدیییی؟
دازای: باشه باشه وسواسی
چویا رو به بیرون پرت میکنه*
دازای: چقدر غر میزنه
لباساش خونیه
بزار لباس هاشو بگردم ببینم چی ها داره بپوشونم
لباس خواب ماریان که بسی کیوت و هات بید را پیدا میکند
او را به حمام میبرد و لباس هایش را تنش میکند*
خیلی بی حیا است:||~*
چویا: اومدم
راحیل: چی شد؟؟؟
چویا: انگار دوستت ماریان خیلی لجباز تر از توعه
یه کم زخمی شده بود.... یه کم هم نه خوب وحشتناک ولی با دازای حرف زدم زخم هاشو خوب کرد
راحیل: مرتیکه******************
چویا: درست حرف بزن، مقامت رو بدون
حالش خوبه
پاشو باید درباره نقط ضعف شیاطین بهت بگم
اینایی که میگم برات یه جورایی تقلب محسوب میشه
پس خوب گوش کن به بقیه هم بگو
باید شما بتونید.....
راحیل: هاا اوک
چویا: نقطه ضعف شیاطین....
ها بقیش برا پارت بعد
بعدی=5 کامنت
😐💔💔