مصاحبه با باکوگو
مصاحبه با باکوگو!
ماری/مجری: سلام کاچان! اوکایری!
باکوگو: هی نفله برا چی منو به زور آوردید تو این جای مسخره؟؟
ماری: مسخره موهاته جوجه تیغ تیغی
باکوگو: توی نفله ببند دهنتو!!!!
ماری:دازای!!
دازای می آید و قدرت باکوگو را خنثی میکند تا یه موقع ساختمان به فضا پرتاب نشود :||~
میسی دازای ^^
دازای: خواهش، برم حالا روش جدید خودکشی رو امتحان کنم...
میرود*
باکوگو: الان این چی گفت؟؟
(-ماری، +باکوگو)
- ولش بابا
ممنون که بدون کشتن کسی به مصاحبمون اومدی
+اون دکو نفله(منظورش میدوریاست) داره تمرین میکنه بعد من اینجام زود تر تمومش کن نفله
-بلد نیستی آدم هارو با اسمشون صدا بزنی؟
+وقتی بهترم چرا باید به اسم صداشون کنم؟
- منطقت در حلقم :/
خاب سوال بعدی
برا چی از میدوریا متنفری؟
+ اون دکو نفله وقتی خیلی ازش سر ترم اومد و منو نجات داد با اینکه هیچ قدرتی نداشت اون دست و پا چلفتی که پشت سر من بود حالا داره ازم جلو میزنه نمیتونم تحملش کنم!!!!
-عجب بسی مغرور و حسود تشریف داری
+یه کاری نکن بزنم شت و پلت کنم
- عمرا بتونی به چند دلیل
1 خودم کلی قدرت دارم:|
2 دازای اینجا مراقبمه تیکه تیکت میکنه
3 اون موقع استاد ایزاوا میکشتت
+.....
-خب اوروراکا چان رو دوست داري؟
+ هاععععععههههه؟ ازین چرت و پرت ها جلوی من نگووووووووووووووووو
-یعنی الان از این چیزا بدت میاد؟
+متنفرم!
-ببیندگان عزیز ببینید چطور یکی از راز های باکوگو رو بر ملا میکنم!!
به گوشون خورده تو طرفدار دو آتیشه رمان های رمانتیک هستی!
+کی گفته؟ کدوم نفله ای گفته پوست کلشو غلفتی بکنم
-دیگه دیگه
حالا مدرک!
گذاشتن مانگا های عاشقانه که در اتاق باکوگو کشف شده! *--*
+.......
-یاح یاح رمانتیک، طنز، ماجراجویی چه مانگا هايي
واو دیگه چی داریم؟؟ یک عدد رمان هنتای یوری....
بیخی
باکوگو محو شده و آب میگردد*
-یاح یاح خب اینا رو چی میگی؟
+ تو.... ت... تو نفله.... میکشمتتتتتتتت!
به سمت ماریان حمله ور میشود *
خودتون قشنگ میتونید تصور کنید :/*
-استاد ایزاوااااااااا
استاد ایزاوا آمده و باکوگو را مومیایی کرده و با خودش میبرد *
- اریگاتو^^
ممنونم که این مصاحبه رو تماشا کردید
تا مصاحبه بعدی بدود!!
واکنش بچه های کلاس یو ای بعد از دیدن مصاحبه*
میدوریا : هاع؟ کاچان؟ عشق؟ رمانتیک؟ هنتای؟
مغذش ارور داده و غش میکند *
قیافش خیلی خنده دار میشه😐💔😂
اوروراکا:
اسم منو چرا گفتتت؟ نکنه از من خوشش میاد؟ اگه دکو بفهمه چی؟
میزند زیر گریه:|*
خدارو شکر باکوگو منو دوست نداره
عرررررر
کریشیما :
اهههههههههه داداش خودمون به این چیزا علاقه داشته نمیدونستیم؟؟؟
جیرو: اصلا بهش نمیاد:||
تودوروکی: آها... عجب... ازون دسته آدم هاست که در ظاهر خشن هستن و بی عصاب و مغرور ولی از درون مهربون و پاک
مینا(همون کوتوله منحرفه) : اوه اوه پس داداشمون این کارس؟ فردا براش چند تا مانگا هنتای که دارم ببرم!
روز بعد تو مدرسه*
باکوگو وارد کلاس میشه*
میدوریا: هی باکو...
باکوگو: کافیه یه جلمه بگید تا همتون سرویس کنم بفرستم اون دنیا
با لحن وحشتناکی میگه*
بعد از مدرسه سراغ ماریان رفته، یک مشت و مال حسابی اش میدهد و از اتاقش مانگا های یاعویی را کشف میکند
به دیگران نشان داده و دلش را خنک میکند*
ماریان از ای سی یو:
بینندگان عزیز متاسفانه تا مدتی طولانی نمیتونم مصاحبه بزارم ممنون از درک و صبر شما
راحیل: یاح یاح مرخصی
ماری: مرخصی و مرض تنبل بی شعور
نایسا: هعییی