این پارت: ور ایز کلاه چویا؟

 

 

دازای: یح یح یح :> *خنده شیطانی*

امروز دخترا رفتن خرید، راحتم اتسوشی داره با اکو آشپزی میکنه و کرم میریزه 

من موندم و چویا :>>>>>

ارام آرام نزدیک چویا میشود* 

چویا کلاه بر روی صورتش بر روی مبل ولو است *

دازای معموریت بیت ال کلاه مقدس رو در پیش داره! *

از زبون دازای*

خب خب رفتم نزدیک چویا خواب خوابه! نفهمید توی مشروبش قرص خواب ریختم! 

باید خیلی حرفه و سریع کلاه رو جا به جا کنم

دستش را دراز می‌کند تا کلاه چویا را برداشته و کلاهی زپرتی را جایگزین نماید :| 

ناگهان چویا عطسه نموده و دازای پشت مبل غایم می‌شود *

به خیر گذشت! 

دوباره اومدم کلاهش رو بردارم دستاشو تکون داد و این عملیات برداشتن کلاه چویا با 14 بار شکست مواجه شد :|||||||¦|||¦~

این الاغ تو خواب هم حواسش به کلاهش هست 

آخر از عصبانیت رفتم روی چویا نشستم دستاشو با يه دستم رو به بالا بردم 

احساس کردم داره بیدار میشه 

نویسنده پارازیت : خو دراز معلومه بشینی روی صاف روی طرف بیدار میشه :/ 

سرمو خم کردم دم گوشش به آهنگ لالایی که گوش میده تا بکپه بخونم تا بخوابه و به نقشه شیطانیم برسم! 

عزیز من بگیر بخواب 

لالای لا لا لالایی لالا 

شیشه ها شکسته و خورد میشود*

ناگهان بشقاب دست اکو از شدت صدای دازای شکسته و 

و اکو فکر می‌کند کار اتسوشی عه 

با ملاقه و چاقو به دنبال اتسوشی می‌کند :||

و همچنان دازای *

بخواب لالا گوله پونه 

کوتولو جون بگیر بکپ 

کپه مرگت چقدر خوبه 

بگیر بکپ بگیر بکپ! 

چشمک بزن ستاره 

کوتوله جون چه خوابه 

پارازیت: یکی یه هدفون بده مننننننن گوشم کررر شددد

چویا بدبخت چطوری اینو تحمل میکنه؟ به جای اینکه بخوابه با ترس و وحشت و درد شدید تو گوشش پامیشه! بکپ چیه ؟ لالایی خاندنت در حلقم://

در آشپز خانه* 

گوجه ای به صورت اکو پرتاب میشود*

اتسوشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

سادیسممممممممممممممممممممممممممممممم نمااااااااااااااااااااا

*در اینجا به جای کلمه ببر نما سادیسم نما جایگزین شد:/*

کلم بروکلی را در حلق اتسوشی میکند* 

و بدین گوجه جنگ غذایی صورت می‌گیرد *

بگیر که اومد! ملعون روانی! 

-ههه نخورد بهم چهار چشمی! پنگوئن!! 

خفهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

اکو با حاله های خشم شدید و به رنگ سیاه وحشتناک پشت سر اتسوشی ظاهر می‌شود *

اتسوشی: امممم مممممم اکو جونم......

صحنات شدید ضرب و شتم سانسور می‌شود *

و مانند دعوای تام و جری این دو جانور به جون هم افتاده و ستاره های آبی و زرد از دود دعوایشان بیرون می اید*

اکو در حالی که با طنابی که از ناکجا آباد موعودی آورده دست و پای اتسوشی رو بسته موهای اتسوشی سوخته، راشامون گازش گرفته و چندین مزرعه بادمجان در صورت اتسوشی کاشته به پیش دازای میبرد:|||||||||~

اکوتاگاوا: دازای ساااااااانن! من دیگه نمیتونم با این.... 

هر دو خشکشان میزند*

اکوتاگاوا با صحنه یاعویی که انگار دازای در حال انجام کار های خاک بر سری و بوسیدن چویا است رو به رو می‌شود *

دازای: عا... هیسسس اکوتاگاوا!... اونجور که فکر میکنی نیست... چیزه.... 

اکو: من میرم............... دازای سان شما به کارتون برسید 

اتسوشی را در سطل زباله فرو کرده و تمام غذا هایی که خراب شده را رویش می‌ریزد *

اتو: ممممممممممممم ممممممممممممممممم مم (به دلیل بسته بودن دهان نمی‌تواند چیزی بگوید *) 

دازای: اکوتاگاوا جان.... 

اکوتاگاوا ملاقه اش را برداشته و رو به دازای می‌گیرد *

اکو: چیه دازای سان؟ 

دازای: اون ملاقه رو بگیر اون ور! اونجوری که فکر میکنی نیستتتتتتتتت هنتای فکر نکننننننننننننننننننننننننننننننننن

منو با اون چویا........ ****

اومدم کلاهش بردارم که..... 

توضیح دادن*

اکو: سادیسم مردم آزار :/، حالا برو تا.... 

دوباره ملاقه رو رو به دازای میگیره * نزدیک من نشو

دازای: خدا لعنتت کنه چوووویاااااا منو به فنا دادی! 

ولی ارزشش رو داشت 

می‌رود تا بر روی کلاه چویا نقاشی بکشد*

دازای : هوممم چی بکشم؟ 

از آن جایی که دازای در نقاشی از بچه 4 ساله هم بدتره! شروع به کشیدن بچه گانه ترین نقاشی ها با مداد شمعی بر روی کلاه چویا می‌کند *

گل و سبزه و پرنده، خفاش، ماه، آدم های کوتوله، خودش، 

رو نقاشی میکنه. 

چند ساعت بعد *

عربده ای عظیمممممممممم کل عمارت را می‌لرزاند *

کلاه من کوششششششششششششششششششششششششش؟ 

چویا داخل دیوار، توی گلدون، ماکروفر، زیر مبل، داخل کت اکوتاگاوا، کل کشو های دازای و اتاقش اتاق همه، کتاب خانه مخفی مانگا های هنتای اتسوشی توی قابلمه غذا، توی حیاط و... 

همه جا را به دنبال کلاه خویش می‌گردد 

اکو: چویا سان آروم باش.... کلاهت پا در نیاورده که بره یا دازای سان به یه نفر بدتش بعد اون هم کلاهو پاره کنه که دیگه هم لنگه اون کلاه نیست و... 

اشک چویا در می آید :|~ 

اتسوشی: یعنی دلداری دادنت از پهنا تو حلقم:/، بچه کلا نابود شد 

چویا‌: آها فهمیدم... اون مرتیکه.... 

مانند زامبی ها به سراغ دازای میرود * 

چویا: کلاه منو پس بده مردکککککک.... کلاهم.... کلاهم.... کلاه قشنگم.... 

دست توعه.... پسش.... بده..... بده....میخورمت.....میکشمت.....عشقمو....بده....!

دازای: یا جد امام زاده یاتوگامی کبیر! چویا چرا عین زامبی ها شدی؟ 

کدوم کلاه من کلاهی ندیدم! چرا فکر میکنی اصن کلاهی دسته منه؟ 

سوت زنان و با نیش باز آن سمت را نگاه می‌کند *

چویا به سر دازای خیره می‌شود * 

کلاه بر روی سر دازای همراه با نقاشی هایی عجق وجق بر رویش * 

...... 

........... 

..... 

... 

.. 

........ 

... 

...... 

سکوت محظ__~___

دازای: چویا زنده ای؟ 

چویا به سمت دازای حمله در شده دازای را کشته و کلاهش را بر می‌دارد *

چویا: برو دعا کن اگه اینا پاک نشه هفت جدو آبادت رو میارم جلدی چشمت هات 

همه ملاقه های اکو رو فرو میکنم تو حلقت! 

با چاقو تیمه تیکت میکنم روش فلفل میریزم 

لباسات رو همش رو جر میدم 

کل عمارتو خراب میکنم 

دندون های نیشت رو از جا میکنم (در بین خون آشام ها بدترین وحشتناک ترین تهدید این است :|||~) 

دازای در حالی که سر خونی خود را گرفته مانند بید به خود میلرزد*

کلاه را به اکو داده تا اکو متخصص در شکستن آن را بشورد*

 

 

و خوش بختانه با هزار زحمت و صلوات و نذر و نیاز های دازای و اکو 

و اتسوشی در سطل آشغال 

کلاه مانند روز اولش می‌شود *

**در ذهن دازای در حالی که داشت دعا برای کلاه چویا می‌کرد **

هاهاهاهاهاهاهاااااهاهاهااااااا جر خوردن از خنده و درد* 

عرررررر عوضی همچین زد دردش خوب نمیشه کوتوله! چه مشت سنگینی داره با اون کوتوله گیش! 

یاتوگامی یا ایوهل لذینَ الکلاه ال چویا و بن بناته شفا عل عملا و صاقدته (یه چرتی پرتی برای خودش ميخونه :/) 

کامیساما کلاه چویا درست بشه تاکایوکی نذر میکنم نذری میدم :/!

**پایان دعا ها و نذر و نیاذات دازای**

چویا با چوب دازای را زده و سیاه و کبودش می‌کند * 

تا تو باشی مردک، روانی الاغ بیشعور سر تا بانداژه خر نفهم سادیمسیه مازوخیسمیه عوضیه نردبون زرافه نماااا

ماشین بانداژ حیف و میل کن بدرد نخورررر

ماری: چیزی موند بهش نگفته باشی؟ 

چویا: آره :/ عشق خودکشی روانی 

ماری: ممنان:/ 

چویا : خواهش :/ 

چویا می‌رود تا با کلاهش سلفی بگیرد و او را در آغوش بکشد :||| 

 

 

... تمام گشت :/ 

نتیجه اخلاقی: هیچ گاه الکی کرم ریزی نکنید :| که عاقبتتان مانند دازای می‌شود *

 

 

 

چطور بود؟ تمام سعیمو کردم طنز باشه :/