پنج دختر و ده خون آشام p4
پنج دختر و ده خون آشام p4
نالیا چان: سنسه از ماری چان سیگنال دریافت کردیم *توضیح دادن ماجرا*
سنسه:نالیا سان! معموریت تو اینکه بری و به اون ها کمک کنی
نالیا چان:تنها؟
سنسه:بله از اونجایی که اونا خودشون هم جاسوس های درجه یک هستن و ماری چان معمور اجرایی و سردسته حتما چیزی هست که اون هارو نکشته میدونی که قبلا شکارچی بیرحم خون آشام بوده...
باید سر از ماجرا در بیاری
وسایل هات رو آماده کن الان حرکت میکنی
نالیا چان:آهان.. چشم قربان
*جمع نمودن تمامی وسایل جاسوسی*
مختصات رو رد یابی میکنه و راه میوفته
**راحیل و سوبارو**
سوبارو راحیل چان را بغل نمود*
راحیل چان:* خمیازه* خوابم میاد بریم یه استراحت کنیم تا بقیه شام رو آماده میکنن
دست سوبارو رو ميگيره و به دنبال خودش میکشه
سوبارو: کار دست خودم ندم خوبه این چشه؟
راحیل چان:||||\\
**ماریان و شو**
ماری چان:شو شو چشاتو ببند
شو: شو سان صدا میکردی چی شد یک دفعه شو؟؟
-ماری چان: دیه دیه😋
حالا تو چشاتو ببند
شو:برای چی؟؟
-عهه ببند میگم کار دارم
شو:●-● بش
ماریان شالگردن رو جلوی شو میگیره*
-حالا باز کن
شو:@___________________@ این چیه؟
تعجب کرده*
ماری چان: نخود فرنگی-_-
شو:....
ماری چان: شالگردن دیگه برای توعه
خیلی کمکم کردی به بقیه بود عمرا میزاشتن پامو از خونه بیرون بزارم چون پسر گلی بودی جایزته
شو:ااااااا ممنونم... یه جوری حرف میزنی انگار بچه کوچولوعم
ماری چان: پسرا هر چقدر بزرگ بشن بازم بچن مغزشون رشد نمیکنه
شو:=____=
ماری چان: دوستش داری؟؟؟
شالگردن رو دور گردن شو میندازه
کاواییییییییییی*^*
خیلی بهت میاد
شو:... ممنونم...
سرش را نزدیک میکند تا ماریان را ببوسد*
- عاا نه نه
شو: - ___0
-*خمیازهههه*خوابم میاد رفتم خرید خیلی خسته شدم بگیریم بخوابیم تا بقیه شام رو آماده میکنن
بغل شو دراز میکشد*
شو: نه اینکه همه ی 200795086476
تا لباس رو خودت برداشتی
-خوب خود راه رفتن، پیاده روی، انتخاب لباس، انتخاب رنگ، پوشیدن، عوض کردن لباس کلی انرژی میگیره دیگه
شو: 😂😂😂 تو از منم تنبل تری
- پس اعتراف میکنی که تنبلی؟؟
شو:...
شو ماریان رو قلقلک میده*
*بعد از قلقلک بازی*
- آخ ای ای نفسم در نمیاد قبول نیست تو دستامو گرفتی!
شو:دیه دیه😋
موهای ماریان رو از گردنش کنار میزنه*
و گاز... طولانییییی*
شو: ممم دردت نگرفت؟ هیچ تقلایی نکردی حتا یه ذره اخمات تو هم بره..! ؟
-خوب درد نداشت که
شو: 0___0
ماری چان خود را در بغل شو جا میکند *
شو ماریان رو بغل میکنه و میخوابن *
کو و امی چان
کو امی چان رو روی تخت پرت میکنه *
خب خب ببینم نگفتم کاری میکنم یه جین بچه تحویلم بدی؟
امی چان: ااا ببخشید گومن ناسائی °~~°
کو:نه نه
دستش رو زیر لباس امیلی میبرد *
لباسش را درمیاورد*
(علامت امی + علامت $ کو)
+ عه نکن هنتاییییی
$ حرف نباشه
کو امی چان را میبوسد و لب هایش با گاز میگیرد*
+ اخخخخخخ لبمو چیکار کردی؟؟ زخم شد دیگه خوب نمیشهه
$خون رو لب های امی چان را میخورد*.
به این میگن یک تیر و دو نشون^^
+کو را بغل میکند*
پیرهن کو را درمیاورد*
کو گردن امی چان رو گاز میگیره*
+ آخ یواشش
$ میخوام کاری کنم دردت بیاد
محکم تر گاز میگیره*
امیلی از درد رو تختی رو با دست هاش میگیره و فشار میده
کو گاز عمیق تری میگیره*
داد امیلی بالا میره *
+سعی داره خودشو خلاص کنه که کو نمیزاره*
+اشتباه کردم کو ببخشید... خیلی درد داره بسه
شونه امیلی رو گاز میگیره*
$وقتی با یه خون آشام بخوابي همین میشه درد یعنی اوج لذت
+آها بعد اون موقع من درد بکشم تو کیف کنی؟
$ کم نمیاری نه؟
+ ن
$ پس بازم محکم و عمیق گازت میگیرم
+ باشه... آخرش خودت خسته میشی
*بعد از خوردن کلی خون*
امی چان بیحال روی تخت میوفته *
$ خب؟؟
+خیلی نامردی ولی من کم نمیارم
$ خیلی لج بازی
لب های امی چان رو میخوره و با دست هاش بدن امی چان رو لمس میکنه*
روی امی چان خیمه میزنه و میخوابه*
((امی چان منحرفی خون آشامی اینجوری میشه دیه...))
**آیاتو و یویی**
یوی و آیاتو هم kiss...
ایاتو:یویی چانم چی ميخوری؟
یویی: بریم خونه با بقیه غذا بخوریم ^^
دست آیاتو رو ميگيره و با هم به سمت عمارت ساکاماکی میرن
*میرسن به خونه *
لایتو:بیچ چی چان خوش گذشت؟ هااا میبینم که دوست دختر داری آیاتو
آیاتو: از اولش مال من بود... آره دیگه
هومم بقیه کجان؟
لایتو: من همین جوری رو مبل بودم
کاناتو داره با تدی بازی میکنه
آزوسا تو حموم دستش رو میبره
روکی و یوما غذا درست میکنن
رجی در حال ور رفتن با وسایل هاشه
سوبارو با راحیل چان تو اتاق خوابیده
شو هم با ماری چان
کو هم با امی چان
باهم هم رفتن بیرون کلی خرید کردن تازه رسیدن گرفتن خوابیدن
ایاتو: به میبینم که اینا هم شکار برای خودشون انتخاب کردن
لایتو:به نظر من که فکر کنم بیشتر از شکار
هومم برادرامون عاشق شدن
ایاتو:●-● عجببب
یویی آیاتو رو بشکون میگیره*
یویی: پس من شکارم؟؟؟
ایاتو: هاا نه اولش شکار بودی الان هم هستی
یویی:پس منو دوست نداری هان؟؟
من قهرم
میره به اتاقش*
ایاتو:نمیدونستم آنقدر دردسر داره-_-
یویی چان واستا
آیاتو با هزار شیرین زبونی یویی رو سعی میکنه راضی کنه
ایاتو: آه بابا من دوست دارم باشه؟
یویی محکم آیاتو رو بغل میکنه *
یویی و آیاتو هم با بوسه به خواب میرن*
رجی:شووو ماریان شام حاضره بلند بشین ببینم!
شو و ماری: میز رو چیدی؟
رجی: بلند شین کمک کنین
شو و ماری: پس هر وقت چیدی میایم..
خرووو پففففففف* تو دلشون:*خندهههه*
رجی پارچ آب رو روشون میریزه *
شو و ماری چان با دم پایی به دنبال رجی میکنند*
رجی آزوسا رو از تو حموم جمع میکنه
تدی و کاناتو رو میاره سر میز
آیاتو و یویی رو بیدار میکنه تا بیان شام بخورن
کو و امی چان و سوبارو و راحیل چان رو هم همین طور
هم سر میز میان *
برادر ها از سوپ خون میریزن *
ماری چان هم از سوپ میریزه
برادر ها و دخترا با چشم های اندازه توپ بسکتبال نگاه میکنن
((سوپ خون تو خیلی از کشور ها سرو میشه و واقعا 90% از خون واقعی درست میشه و واقعیه"^"))
اولین قاشق رو میخوره...
ناممم چقدر خوشمزست!
شروع به خوردن میکنه*
لایتو:جان؟؟
قیافه همه:●-●
کو:مگه تو میتونی...
رجی:انسان ها از طمع خون بدشون میاد و خیلی هاشون وحشت دارن
شو:الان چطوری داری با خوشمزگی ميخوری؟
ماری چان:آدم ندیدین؟؟ خوب چی میشه؟
راحیل چان:ماری چان عاشق مزه خونه عادتشه-__- شب ها بیداره و سر حال و روز ها خوابالو و کسل دقیقا عین خون آشام
فقط دوتا دندون نیش هم داشت تمام
ماری چانمون خون آشام بود:||
روکی:شاید هم هست@_@
ماری چان:اااا غذا سرد شد ها، من خون آشام نیستم
خوب چی میشه؟ واقعا طمع خون بی نظیره^^
همه:آهان... عجییببهههه
(اینا قانع نشدن://)
ماری چان:دخملا....
فرار کردن به سمت اتاق ماری چان*
پسرا:#________# اینا چشون بود؟
شو : فرار کردن تا ما میز رو جمع کنیم و ظرف هارو بشوریم😂😂😂
بقیه: نامرداا 😐😑😑😑😑
ماری چان:بچه ها آماده باشید با سازمان تماس گرفتم امشب میان دنبالمون همه رو خوب بخوابونید امشب از اینجا میریم
یویی:اما...
-اما؟؟؟ (- علامت ماری)
من نمیخوام برم میخوام با آیاتو باشم!
- ایسگا کردی؟؟ ما به خاطر تو اینجا گیر افتادیم بعد میگی...
من نمیدونم باید بیای!
راحیل و امی چان: کی تو بهشون زنگ زدی؟ گوشیم هامون رو که توقیف کردن..
- دیگه دیگه بیاید گوشی هامون بی صدا کنید
راحیل چان: چطوری پسشون گرفتی؟
- کلید ها تو جیب شو بود خوابیده بود برداشتم گوشی هارو کش رفتم و گذاشتم سر جاش^^
افرینن^^
از سمتی دیگر
نالیا چان در حال رانندگی*
نزدیک شدم دیگه شبه کمی بعد بعد از اینکه خوابیدن وارد عمل میشم
شاممم نخوردم کهههه
پشمک فروشی میبیند*
7946397575 کلیو
پشمک میخرد و نوش جان میکند
همراه با ساندویچ و بستی!
**ساعت عملیات فرا میرسد**
از این طرف راحیل دلش پشمک و بستنی میخواهد:||||.....
********:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*
تماممم










