پارت اول

دیدار با  عجیب ترین آدم

 

**از زبان راوی **

سباستین: ارباب جوان از طرف ملکه بهتون نامه ای اومده

شیل: ملکه؟؟ یعنی چی شده؟

شیل پاکت رو از سباستین میگیره و بازش میکنه *

سباستین میره پشت سر شیل تا نامه رو با شیل بخونه *

شیل شروع به خوندن میکنه :

سلام پسر عزیزم حالت چطوره؟ خوبی؟ حال من هم خوبه ممنونم که به حفظ کشورمون کمک ميکني

خواهر زاده من قراره به دیدنت بیاد و اگه صلاح بدونی با هم نامزد کنید، خیلی خوش حال میشم قبول کنی

خواهر زاده من ماریان، دختر باهوش و زیباییه

در عین حال عجیب، از زندگی تجملاتی بدش میاد و عاشق ماجراجوییه میتونه بهت تو حل پرونده ها کمک کنه

اون با شیاطین، ارواح، خون آشام و شینیگامی ها رابطه خوبی برقرار کرده و با اون ها دوست هست

قدرت هایی هم داره که کمتر کسی ازش با خبره

عجیبه ولی قلب مهربونی داره

خودش میگه همه شیاطین بد نیستن و نباید قضاوت کنیم

داستان های جالبی داره حتما تو این تعطیلات تابستون حوصلت سر نمیره

دوست داره همه درک خوبی از موجودات ماورا داشته باشن

دختر جالبیه و شدیدا خوش قلب

دیگه بیشتر از این وقتت رو نمیگیرم عزیزم

فک کنم تا امشب به اونجا برسه، امیدوارم اذیتت نکنه

یه مدتی قراره پیش تو زندگی کنه، فک میکنم با هم خوب کنار بیایید. خوش باشید ^^، مواظبش باش

با دوستی هایی که بر قرار کرده اونها به خاطر علاقشون مواظبش هستن

نیازی هم نیست زیادی نگرانش باشی

از طرف ملکه ویکتوریا برای شیل فانتوم هایو

*~~~~~*~~~~~~~~~~~~~*~~~~~~~~~~*

شیل: هان؟ نامزد؟؟؟؟؟ چه دختر عجیبی....

سباستین: که همه شیاطین بد نیستن.... دوستی.... آه.. هومم

لبخند همیشگیش رو میزنه *

کنجکاو شدم

شیل: این تعطیلات تابستون پس برای این اینو فرستاده اینجا

شاید بشه ازش به عنوان مهره جدیدم استفاده کنم

سباستین: از یه دختر؟

شیل: خفه. اول باید بشناسیمش، برو تشریفات رو آماده کن

سباستین: قرار امشبتون با کنت ژورزف؟

شیل: لغوش کن

سباستین: بله ارباب من (یس مای لرد:|~ بسی عاشق این جملم)

پس با اجازتون من میرم *

سباستین ظروف هارو برق میندازه و میز رو آماده میکنه *

سباستین: این سکوت خیلی مشکوکه، عمرا اگه اون 3 تا یه خراب کاری نکنن

رفتن به سمت آشپز خانه*

از زبان سباستین*

در رو باز کرد که با يه انفجار مواجه شدم 

مرغ شکم پری که من درست کرده بودم به سمت صورتم پرتاب شد 

جاخالی دادم 

اینجا چه خبرههههههههههههههههه؟ 

به فینیان و میرین که سوختن و بارد که داره از دود سرفه میکنه نگاه میکنه *

وای وای وای چه مصیبتی  

میرین توضیح بده!!! 

میرین در حالی که هم سوخته بود و هم سیاه شده بود نصف دامنش هم سوخته بود با صورت سرخ گفت : 

آقای بارد میخواستن سریع تر غذا درست بشه از آتش افکن استفاده کردن، فینی هم حواسش نبود محکم زد به مخزن وترکید 

دستمو روی پیشونیم گذاشتم و به تاسف سری تکون دادم... 

و سباستین به بستنی قیفی 10 طبقه روی سر همشون میکاره

اینم بگم مال میرین 3 تا جون بی تقصیر بود 

همه مواد سوخته بودن 

تنها چیزی که مونده بود سبزیجات توی گلخونه و سویا و مقداری سیب زمینی و پیاز بود 

سیاسین در حالی که یه حاله سیاه دور صورتش رو پوشونده 

رو به هر سه شون میگه : 

امشب یه مهمون ویژه میاد که از خانواده نزدیک ملکه هست و قراره مدتی اینجا زندگی کنه 

کوچیک ترین اشتباهی توبیخ میشین! 

یه کم بالغ تر رفتار کنید مگه بچه اید؟ چند بار گفتم با آتش افکن غذا نپز؟ 

سریع اینجا رو مثل روز اولش میکنید 

همه خیلی سریع شروع به تمیز کاری میکنن

سباستین هم در صدمی از ثانیه همه جارو برق میندازه 

حالا چی درست کنم من با این ها آخه؟ 

صبر کن.... 

پس از گشت کلییی کتاب!! یه راه خوب به ذهنش میرسه 

سویا هارو به عنوان گوشت سرخ میکنه 

اگه سویا درست و آهسته پخته و سرخ بشه میتونه حتا جای گوشت رو بگیره 

و حتا متوجه نمیشید که سویا هست 

میرین: شما چقدر خوب همه چیز رو بلدید!!! 

همشون ذوق میکنن*

به جای تعریف از من به کارهاتون برسید! 

میرین به اضافه هر نفر یک پیمانه چای و به اضای دو نفر یک پیمانه آب بریز 

میرین: چشم! 

((دستور دم کردن چایی که سباستین گفته واقعا عالیه *-* امتحان کردم!)) 

بلخره تموم شد، درسته یه شیطانم ولی هیچ وقتی برای استراحت ندارم تمام شب هم که باید به کار های اداری برسم 

شیاطین، حتا خدمتکار هم استراحت میخواد بابا =-=

این بچه پدرمو در آورده مخصوصا مجبورم مثل یه انسان همه کار هامو انجام بدم در حالی که میتونم با يه بشکن حلش کنم 

الان هاست که مهمون ارباب جوان برسه

با دسر و چایی مقداری شام رو کش میدم تا بپزه و آماده بشه 

همه خدمتکار ها جلوی در ورودی عمارت جمع میشن *

ماریان: چقدر عمراته خوشگله! و ترسناکه! یه حس عجیبی دارم 

گریل دستت درد نکنه مواظب من بودی ^°^ 

گریل: مرگگگگ! ژست همیشگیش* عمرا بزارم تو بمیری 

ماری: مرسی^^ 

خدمتکار ها کمک میکنن تا وسایل هاشو جا به جا کنه *

از زبان ماریان * 

با گریل 5 ماهی هست که آشنا شدم شینیاگامیه! ویلیام بهم معرفیش کرد خیلی باحاله و منحرف البت 😑🔪 

ولی در کل خیلی جالبه! تا حالا جونمو خیلی نجات داده از دست  شیاطین که میگفتن روحم خوشمزه ترین روحه 

مگه روح هم طمع داره؟ 

یه مرد قد بلند رو جلوی در دیدن با لبخند در حالی که خم شده بود بهم گفت 

من سباستین هستم خوش اومدید بانو

چقدر صداش قشنگه *^*، چشماش چقدر خوشگله.... هم ترسناکه هم خوشگل، چقدر شیک و مهربون 

همون جوری سرخ بهش زل زدم من چرا انقدر داغ کردم؟؟؟ 

4 نفر دیگه هم برای خودشون رو معرفی کردن و خو‌ش آمد گفتن 

یهو گریل بهم خورد و به سباستین حمله ور شد 

سباستین هم اونو از خودش با يه لگد دور کرد 

سباستین‌: تو اینجا چی میخواییییییییی؟ 

گریل: سباسسسسسسسسسسسسسسسسس چانننننننننننننننن

یه پسر بچه با مو ها و چشم هایی به رنگ آبی و در حالی که با يه چشم بند چشمش رو بسته بود اومد و با دیدن گریل قیافم بدجور از شدت تعجب و ناراحتی و خشم بامزه شده بود 

- گریل ولش کن ببینم! از موهاش گرفتم و به زور کشیدمش این ور 

بدبخت سباستین 

- چرا اینجوری میکنی؟ 

+سباسسس چانم اینجاست بزار برممممممممم

- پس همو می‌شناسید؟ بگو پس برای مراقبت از من نیومدی برای این اومدی =--= ای حقه باز 

گریل: نه نه! یعنی آره ولی برای تو هم آره 

شیل: من شیل فانتوم هایو هستم، رئیس این عمارت و وارث خاندان فانتوم هایو 

سباستین حساب گریل رو برس 

سبی: یس مای لرد

- بهش دست بزنی دستاتو خورد میکنم 

سبی:......... ها؟ 

بزارید این خل و چل مو قرمزی رو معرفی کنم ایشون دوست من و یک شینیگامی هستش 

شیل: آره.... باهاش آشنا شدیم..... 

یاد خاطرات قدیم میوفتد* 

این یه خل و چل به تمام معناست.... دردسر بیشتر اضافه شد

-گریل چان ممنونم که مواظبم بودی، میتونی بری به کار هات برسی 

+اما کار من سباس چانههههههه

سباستین در دلش: نگو که اینم میخواد اینجا بمونه! رسما دیگه روانی میشم! 

- قرار بود بری گزارش هزارو شش صدو هشتادو هفت نفر روح  رو به ویلیام بدی!! از دستت عصباني میشه برو که کلی کار داری 

+ اما 

- میری یا نه ^^؟؟ با لبخند زیبا اما شیطانی در درون می‌گوید 

+ باشه.... 

هر عر عر عر کنان می‌رود * 

شیل: بخیر گذشت..... ملکه دروغ نمی‌گفت! با يه شینیگامی مخصوصا ویلیام و گریل دوسته؟؟؟؟ 

سباستین از اینکه گریل نموند چایی هاشو  شکر کرد 😐 - من ماریان اوسامو هستم ^^ از آشنایی همتون  خوش بختم 

سباستین ساما معذرت میخوام بابت رفتار گریل 🙏

تعظیم کردم 

سبی: ممنونم سرورم من شایسته این احترام نیستم 

(همیشه اینجوری حرف میزنه کلمو تو کامنت ها نکنید! :/) 

ماری: همه با هم برابر هستن اینجوری درباره خودت حرف نزن 

شیل:....... 

سبی: ممنونم بانو شما واقعا مهربون هستید

شیل ماریان رو به پذیرایی میبره *

سبی: چای امروز چای ارل گر....چای الیزابت هستش 

و دسر پای سیب 

- ممنونم ^°^ 

شیل ساما.... 

شیل: راحت باشید 

- شیل سان میدونید ملکه گفته باهم.... نامزد کنیم؟ 

شیل: ب... بله... میدونم..... 

- شما لطفا بگید از من خوشتون نمیاد، تا حالا کلی خواستگار رو رد کردم لطفا لطفا لطفاااا بگید از من خوشتون نیومد بعد از اینکه از اینجا رفتم 

شیل:... برای چی 😐 

ماری: آخه.... هوممم، به هیچ کس نگید... من 14 سالمه 7 سال پیش 

پدر و مادرم در آتش سوزی سوختن.... هر کسی که داشتم. 

تازه گی ها رقبا خیلی حسودی میکردن و سعی کردن کردن پدرم رو و املاکش رو شرکت رو از بین ببرن 

لوئیس وین رو می‌شناسید؟ 

شیل: همون شرکت افسانه ای! آره از کمپانی ما تو اوجش پیشی گرفته بود... پس شرکت پدر تو بود!؟ 

- آره... من چون تو حموم بودم آتیش بهم نرسید و تونستم فرار کنم اما.... خانوادم سوختن 

همون آدم ها منو گرفتن و فروختن....من رو میخواستن برای پول برای شیطان قربانی کنند 

ولی همون موقع ویلیام اومد و اون هارو کشت گفت اینا باید میمردن و توی یه دفتر ثبت کرد  

به خاطر اینکه چاقو رو توی دست هام فرو کرده بودن خون ریزی داشتم 

ویلیام کمکم کرد و منو برد خونش... و مدتی با اون زندگی کردم

بر عکس ظاهرش خیلی مهربونه ^^ 

همون جا با گریل هم آشنا شدم.... 

 

 

 

 

 

پایان *--* 

چطور بود؟ 

این رمان یه جورایی جنبه آموزشی داره و

داستان بر طبق خاطراتت ماریان که برای شیل تعریف میکنه پیش میره و 

قراره حسابی مغذتون هنگ کنه و سوپرایز بشید.!